محمد سپهر در استوديوي برنامه سلام كوچولو
ديروز روز قشنگي بود براي تاج سر مامان چون به استوديوي برنامه سلام كوچولو رفت، يه دل سير خانوم وكيلي عزيز را ديد و دو سه تا شعر خوند كه انشاء الله برنامه هاش از مبعث پيامبر اكرم (ص) و روزهاي آتي پخش مي شود.
فكر كنم حول و حوش ساعت 13:30 دقيقه بود كه تونستم برم مهد ، آخه از صبح درگير برگزاري نشست مطبوعاتي براي شبكه راديويي سلامت بودم ببين كار مامان و آوازه او به كجا رسيده كه غير از شبكه خودش بايد براي ديگران هم بدو بدو كنه و نشست مطبوعاتي برگزار كنه.بگذريم نماز را زود خوندم و دوان دوان خودم را به مهد رسوندم ، در اتاق را كه باز كردم ديدم همه خوابن حتي خانوم حسيني مربي تون .
خانوم حسيني تا متوجه من شد با احترام منو بيرون كرد كه شمارا آماده و لباس پوشيده تحويل من بده.بيرون اتاق منتظرت موندم فكر كنم بعد از 5 دقيقه اومدي بيرون تا منو ديدي گفتي : مامان يه جا بشينيم يه كم سرم درد مي كنه.الهي فدات بشم كه خوابت به هم خورد آخه من چاره اي نداشتم چون ضبط برنامه از ساعت 13:30 شروع مي شد.كمي بهت آب دادم و خياري كه همراهم آورده بودم بهت دادم تا بخوري.با هم به سمت حراست درب بلال اومديم كه متاسفانه اسمت آفيش نبود.خدايا عالم و آدم را آفيش مي كني حالا كه به خودت مي رسه اين طوري كارت گيره يه يك ربعي هم همين طوري معطل شديم تا پله هاي ساختمان شهداي راديو را پيموديم و وارد استوديوي 23 شديم.بماند كه توي راه ازم مي پرسيدي مامان زينب خانوم هم اومده كه من گفتم نه .اين طوري بهتره.چون ترسيدم مثل سري قبل استوديو را روي سرتون بذارين و شلوغ بازي در بيارين.
بماند وارد استوديو شدي تازه يخ هات باز شد و با گروه گرم گرفتي و شعر خوندي و زبون ريختي.البته ضبط برنامه تا ساعت 18 طول كشيد .ديروز خيلي خسته بودم اما خوشحالي تو خستگي من را رفع كرد.خدا كنه هميشه خوب باشي و سلامت.هر وقت كه برنامه پخش بشه بهت مي گم .
تبصره : وقتي كه بچه ها مي خواستند پيش خانوم وكيلي عزيز بنشينن مي گفتي: اي خانوم آقا اين جا جاي من بود.
- وقتي خانوم وكيلي ازت پرسيد چند سالته كه اين قدر قشنگ شعر مي خوني گفتي : دو سالمه كه امير حسين مجري خردسال برنامه گفت: عمرا مامانش به من گفته چهار سالشه.
- وقتي خانوم وكيلي از بچه ها مي خواست كه اسامي شهرهاي مختلف را نام ببرنند يهو گفتي : خونسار.خانم وكيلي با خنده گفت: خوانسار عجب شهر سختي را گفتي كه تو جواب دادي: من كه به بابام گفتم خونساري هستيم كه با اين حرف تو استوديو از خنده منفجر شد.
- وقتي اين ماجرا را ديشب براي بابات تعريف كردم.بابات گفت: خب بابا مي گفتي : مشهد كه تو گفتي: بابا چند بار بگم ما خونساري هستيم.الهي فداي اون تعصبت نسبت به جد مادري ات برم.
محمد سپهر و خانوم وكيلي عزيز:
مابقي عكس ها را در ادمه مطلب ببينيد:
پشت اتاقك شيشه اي:
(زماني كه علي پنچه اي گوينده نوجوان نابيناي برنامه شعر مي خواند)
پيش فاطمه حميدي:
و يه عكس تك از گل پسر: