سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 26 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

تاج سر مامان

محمد سپهر و جشنواره ورزشي نياوران.

1391/4/6 10:28
1,064 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز مامان مي دونم خيلي خسته اي اما چون دوست نداري صبح ها خواب  تحويلت بدم. وقتي رسيديم مهد چشمهاي قشنگت را باز كردي لبهاي گرمت را روي لبهام گذاشتي و يه بوس آبدار گرفتي و گفتي : مامان دوست دارم.

آخه ديشب ساعت 12 شب بردمت حمام چون روز پركاري را داشتي.توي خود مهد كلاس شن بازي رفته بودي و ساعت 4 من اومده بودم دنبالت و با هم رفتيم پارك نياوران.آخه يه چند روزي يه كه جشنواره فرهنگي ورزشي شعبانيه به همت شهرداري منطقه 1 در پارك نياوران برگزار شده و مردم مي تونند از امكانات تمام غرفه ها به طور رايگان استفاده كنند.

اولين باري كه با بابا و ماماني پارك رفتيم همين پنج شنبه بود كه چون موبايلم شارژ نداشت نتونستم عكس بندازم.دومين بار شنبه بود كه چون من مي بايستي در راديو نمايشگاه اجرا داشته باشم با بابا بازي كردي.تير اندازي و اسكواش و  بازي در غرفه آموزش هاي شهروندي.

راستي يادم رفت بگم دايي مسئول روابط عمومي اين نمايشگاه است و حتي غرفه بازي هاي فكري هم دائر كرده كه بچه ها مي تونند از بازي هاي فكري استفاده كرده و ساعت ها خودشون را مشغول كنند.

ديروز هم چون بابا جلسه داشت خودمون با هم رفتيم پارك.بماند كه فقط دو ساعت تو تاب بازي كردي.بعد رفتيم آقاي رنجي يه بادكنك شمشيري درست كرد.در غرفه آموزش هاي شهروندي هم همراه بچه هاي ديگه بازي كردي و يه شعر جديد ياد گرفتي.شعر اين بود:

الكم و دولكم    الكم و دولكم چرخ و فلكم

دست دست دست ... پا پا پا ...پنچه   پاشنه   پنجه پاشنه      

كه اين شعر را با  انجام حركات موزون مي خوندين.

بعد نقاشي كشيدي و يه منچ جايزه گرفتي و در غرفه دايي كلي لگوها را از اين طرف به آن طرف مي بردي.آخر سر هم سوار دوچرخه شدين و با بچه هاي ديگه ركاب زدين.موقع رفتن گريه مي كردي كه هنوز دلت تاب مي خواست.اما عزيزم من خيلي خسته بودم.تازه قرار بود كه بابا بياد دنبالمان كه پيام فرستاد جلسه طول مي كشه و ممكنه تا ساعت 10 شب هم نتونه بياد دنبالمان.خيلي دلم مي خواست آتيش بازي را كه كنار آب نماها اجرا مي شد را ببينم اما چون ماشين نداشتيم ساعت 8:30 پارك را به قصد خونه ماماني ترك كرديم.تقريبا بابا ساعت 10:30 اومد خونه ماماني و ما حاضر شديم بريم خونه خودمون. خسته بودم .تصميم گرفتم نه انگار كه خسته ام و كارها را پيش ببرم.عزيزم  منو ببخش اگر كم خوابيدي .

محمد سپهر و شمشير بادكنكي:

ورزش

مابقي عكس ها را در ادامه مطلب ببينيد:

عكس هاي روز شنبه كه با بابا بازي مي كردي

تير اندازي:

ورزش

ديگه كم كم چرخها را حركت مي دادي:

ورزش

نمايي از رابين هود مامان:

ورزش

و عكس هاي عصر ديروز بپا كه نسوزي داغه داغه

تاب بازي:

تاب بازي

خيلي كيف داره:

تاب بازي

سرسره البته بر عكس :

سر سره بازي

نمي دونم چي بود فقط محمد سپهر بدش اومد و گفت: سرم گيج مي ره:

بازي

مرد عنكبوتي:

ورزش

بازي در غرفه آموزش شهروندي:

ورزش

غرفه بادكنك:

فكر كنم تقريبا يك ساعت توي صف ايستادم تا نوبتم شدآ بنده خدا با بادكنك اشكال مختلفي را در مي آورد

شادي

غرفه بازي هاي فكري:

بازي

احساس مي كردي همه لوگو ها مال خودته:

بازي

واقعا سنگين بود اما نمي دونم چه اصراري داشتي كه همه را با هم بلند كني:

بازي

ودوچرخه سواري:

دوچرخه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

زهرا از نی نی وبلاگ213
6 تیر 91 13:55
شبيه ابر باشيد!؟
روزی شیوانا از کنار مزرعه ایی می گذشت. زن و مرد جوانی را دید که به زحمت در حال کشت و زرع هستند. مرد به محض دیدن شیوانا به سوی او دوید و در حالی که زنش او را همراهی می کرد، هراسان گفت:

" استاد! تمام امید من و خانواده ام به نتیجه این کشت و زرع است. اگر آفتی بیاید یا اتفاق ناگواری بیفتد شاید تا چند ماه آینده تمام چیزی را که داریم از دست بدهیم و به فقر و تنگدستی بیفتیم. ما را راهنمایی کن تا از این نگرانی بیرون بیاییم."

شیوانا نگاهی به زن و مرد جوان ا نداخت و گفت:" خالق هستی مزرعه را در اختیار شما قرار داده است

و شما هم از زحمت و تلاش چیزی کم نگذاشته اید. پس دلیلی نیست که نسبت به کسی که دست روی دست گذاشته عقب بمانید. اما با این وجود در کنار این کار به پرورش دام و طیور هم مشغول شوید و در اوقات فراغت یک کار فنی مثل فرش بافی برای خود دست و پا کنید!در این صورت احتمال شکست و تنگدستی شما کمتر می- شود! اما در هر صورت پیشنهاد می کنم با نیت خالص و پاک کارتان را انجام دهيد و مانند ابرشناور شوید و بگذاريد نتایج خودشان همدیگر را پیدا کنند و گرد هم آیند. شما شبیه ابر باشید. برای ابر چه فقر می کند که باد از کدام جهت می وزد. او در آسمان رویایی خودش شناور است. شما هم مادامی که خود را در آسمان توکل و اعتماد به خالق هستی شناور ساخته اید، نگران هیچ تندبادی نباشید!"




حكايت قشنگي را برايم گذاشتي ممنون لذت بردم

مامان محمد
6 تیر 91 22:57
سلام خاله جون
بابا ای ول عجب جایی رفتی و عجججججججب کارایی کردی جای ما رو هم خالی گذاشتی خاله؟
خیلی خوشحالم که روزاتو به این خوبی میگذرونی،ایشالله همیشه شاد و سر حال باشی عزیز خاله.


ممنون عزيز دلم
مادر کوثر
7 تیر 91 9:02
سلام مامانیییییییییییییییی
همیشه به بازی و شادیییییییییییییییی
به به چه قندعسلی چه تاج سری
چه تاب باحالیییییییییییییی

بزنم به تخته برا خودش مردی شده ها
آخه خوب سیب زمینی خرد میکنه

عزيز دلم گفتم تو هم بيا پارك كو گوش شنوا؟

خاله باران
7 تیر 91 22:43
پس نظر من کو؟؟؟


هنوز نخواندمش
مامان محمد
8 تیر 91 12:04
بابا ای ول چقدر فعععععععال کلا خانواده فعالی هستین
چه بادکنکی دور کمرته چقدر خوشگله جای مارو هم خالی گذاشتین دیگه؟
مامان زهره دستت درد نکنه خیییییییلی فیض بردیم همش از این کارا بکنین
دوستتون دارییییییییییم


سعي مي كنم اوقات خوبي را براي تاج سر فراهم كنم
مامان زهرا
8 تیر 91 16:14
خدا این سید کوچولو را حفظ کنه
ببوسیدش

من تمامی مطالب وبلاگتون را با دقت کامل خوندم و لذت بردم
وقت نوشتن نظر برای همه اش را ندارم ولی
عالی نوشته بودید
سعی می کنم از این به بعد همراه شما باشیم...

ممنون از لطفت .من هم حتما به شما شعر مي زنم
عمه ی لارا
8 تیر 91 18:09
مامانی سلام ماشالا به این پسر ماه
من رو ببخشید برام کار پیش اومده بود دیر بهتون سر زدم نظرات رو الان دیدم شرمنده ام


خواهش مي كنم
عمه ی لارا
10 تیر 91 20:56
سلام مامانی
همیشه به گشت و گذار باشید امیدوارم خوش گذشته باشه گل پسر آشپزتو ببوس

ممنون عزيز دلم
عمه ی لارا
18 تیر 91 17:50
سلام مامانی بله تولد لارا خانم بود


پس با دقت بيام شايد عكس هاشو ببينم