محمد سپهر و جشنواره ورزشي نياوران.
سلام عزيز مامان مي دونم خيلي خسته اي اما چون دوست نداري صبح ها خواب تحويلت بدم. وقتي رسيديم مهد چشمهاي قشنگت را باز كردي لبهاي گرمت را روي لبهام گذاشتي و يه بوس آبدار گرفتي و گفتي : مامان دوست دارم.
آخه ديشب ساعت 12 شب بردمت حمام چون روز پركاري را داشتي.توي خود مهد كلاس شن بازي رفته بودي و ساعت 4 من اومده بودم دنبالت و با هم رفتيم پارك نياوران.آخه يه چند روزي يه كه جشنواره فرهنگي ورزشي شعبانيه به همت شهرداري منطقه 1 در پارك نياوران برگزار شده و مردم مي تونند از امكانات تمام غرفه ها به طور رايگان استفاده كنند.
اولين باري كه با بابا و ماماني پارك رفتيم همين پنج شنبه بود كه چون موبايلم شارژ نداشت نتونستم عكس بندازم.دومين بار شنبه بود كه چون من مي بايستي در راديو نمايشگاه اجرا داشته باشم با بابا بازي كردي.تير اندازي و اسكواش و بازي در غرفه آموزش هاي شهروندي.
راستي يادم رفت بگم دايي مسئول روابط عمومي اين نمايشگاه است و حتي غرفه بازي هاي فكري هم دائر كرده كه بچه ها مي تونند از بازي هاي فكري استفاده كرده و ساعت ها خودشون را مشغول كنند.
ديروز هم چون بابا جلسه داشت خودمون با هم رفتيم پارك.بماند كه فقط دو ساعت تو تاب بازي كردي.بعد رفتيم آقاي رنجي يه بادكنك شمشيري درست كرد.در غرفه آموزش هاي شهروندي هم همراه بچه هاي ديگه بازي كردي و يه شعر جديد ياد گرفتي.شعر اين بود:
الكم و دولكم الكم و دولكم چرخ و فلكم
دست دست دست ... پا پا پا ...پنچه پاشنه پنجه پاشنه
كه اين شعر را با انجام حركات موزون مي خوندين.
بعد نقاشي كشيدي و يه منچ جايزه گرفتي و در غرفه دايي كلي لگوها را از اين طرف به آن طرف مي بردي.آخر سر هم سوار دوچرخه شدين و با بچه هاي ديگه ركاب زدين.موقع رفتن گريه مي كردي كه هنوز دلت تاب مي خواست.اما عزيزم من خيلي خسته بودم.تازه قرار بود كه بابا بياد دنبالمان كه پيام فرستاد جلسه طول مي كشه و ممكنه تا ساعت 10 شب هم نتونه بياد دنبالمان.خيلي دلم مي خواست آتيش بازي را كه كنار آب نماها اجرا مي شد را ببينم اما چون ماشين نداشتيم ساعت 8:30 پارك را به قصد خونه ماماني ترك كرديم.تقريبا بابا ساعت 10:30 اومد خونه ماماني و ما حاضر شديم بريم خونه خودمون. خسته بودم .تصميم گرفتم نه انگار كه خسته ام و كارها را پيش ببرم.عزيزم منو ببخش اگر كم خوابيدي .
محمد سپهر و شمشير بادكنكي:
مابقي عكس ها را در ادامه مطلب ببينيد:
عكس هاي روز شنبه كه با بابا بازي مي كردي
تير اندازي:
ديگه كم كم چرخها را حركت مي دادي:
نمايي از رابين هود مامان:
و عكس هاي عصر ديروز بپا كه نسوزي داغه داغه
تاب بازي:
خيلي كيف داره:
سرسره البته بر عكس :
نمي دونم چي بود فقط محمد سپهر بدش اومد و گفت: سرم گيج مي ره:
مرد عنكبوتي:
بازي در غرفه آموزش شهروندي:
غرفه بادكنك:
فكر كنم تقريبا يك ساعت توي صف ايستادم تا نوبتم شدآ بنده خدا با بادكنك اشكال مختلفي را در مي آورد
غرفه بازي هاي فكري:
احساس مي كردي همه لوگو ها مال خودته:
واقعا سنگين بود اما نمي دونم چه اصراري داشتي كه همه را با هم بلند كني:
ودوچرخه سواري: