يه پا كارشناس!
سلام عزيزم امروز مي خوام از همون هفته اي كه دائم در حال رفت و آمد به بازاربوديم ، صحبت كنيم.همون روزها كه تو هم كارشناس شده بودي و مارا از نظرات گرمت بي خبر نمي ذاشتي.
من و بابا به فكر خريد مبل و پرده و تابلو فرش و پشتي بوديم ، تو هم دستاتو روي فرش ها مي كشيدي و مي گفتي: مامان اينم خوبه .
چند وقتي بود كه بابا دوست داشت دكوراسيون منزل كمي عوض بشه دلمون را زديم به دريا و بنا به وسعمون بعضي چيزهارا نو كرديم.
عصر ديروز هم نصاب اومد و پرده ها را وصل كرد .اين چند روز فكري منو قلقلك مي داد خدايا وقتي نوجوان بشي كاشكي آشنايي و دوستي بود كه حجره و مغازه فرشي داشت تا تابستون ها بري اونجا و تجربه كسب كني !
استاد و كارشناس بزرگ فرش :
توي مغازه كه ما مشغول انتخاب پشتي بوديم تو با پسري به نام ابوالفضل آشنا شدي و براش از فرش هاي داخل مغازه صحبت مي كردي.
بذار دراز بكشم :
مي پرسيدي مامان اين پوست گاوه پس چه كيفي داره
مامان اين پرده خوبه :