عجب اعتماد به نفسي !
عزيزم سلام مي دونم كه الان در خواب نازي.
گلگم تو عاشق هواي پاك طبيعتي و از استشمام اون لذت مي بري.
عاشق دارو درخت و گلي وچقدر قشنگ وقتي ازت كاري را مي خوام انجام مي دي.
وقتي حسابي خاك بازي كردي به قول خودت كمك كردي و شير بلال هارا چيدي .كمكم كردي و. خوشه هاي انگوري را كه من مي چيدم در سبد مي گذاشتي و باز با شور و شوقي خاص گردوها را جمع
مي كردي.
حسابي با دستهايت پوستهاي سبز گردو را لمس كردي و يه دل سير گردوي تازه خوردي .دستهات حسابي سياه شده بود، شب هنگام وقتي زينب خانوم بهت گفت كه دستهات كثيفه غرغرات شروع شد كه دستهام كثيفه ولي من بهت گفتم: مامان دستات كثيف نيست تو گردو خوردي .
فرداي اون روز وقتي مربي ازت پرسيد چرا دستات كثيفه : با اعتماد به نفسي عجيب گفته بودي.دستام كثيف نيست من گردو خوردم.
وامروز مقداري سوغات براي مربي هات آماده كرده بودم تا دستهاي اونا هم سياه بشه تا متوجه بشي دستات كثيف نيست اين از خوردن گردو صورت گرفته.
چيدن شير بلال :
مابقي عكس ها را در ادامه مطلب ببينيد:
در جستجوي شير بلال :
بعله پيداش كردم :
من شير بلال ها را چيدم :
(يعني بازم كاري هست؟!)
و يه خوشه انگور:
حيفم اومد اين سبد قشنگ انگور را نذارم.
(سبدي كه بركته و چند روزي هست كه صبحانه نان و پنير و انگور با محمد سپهر مي خوريم.)