جناب سروان ، سلام !
سلام به عزيز دل مامان به بهار نارنج خوشبويم خوبي گلم ؟ عزيزم سروانم ، سربازم خوبي؟ حتما مي گي چي شده كه مامان اين طوري و با اين كلمات قربون صدقه ام مي ره؟چه كار كنم از اين كارات ؟يك هفته مانده به روز29 فروردين روز ارتش ، تو به استقبال اين روز رفتي و شب و روزت شده پوشيدن لباس نظامي !تازه چه كيفي هم مي كني وقتي كسي بهت مي گه جناب سروان!
پنج شنبه هفته پيش كه برده بودمت سر ضبط برنامه خاله شادونه برنامه اي كه قراره از شبكه هاي جام جم 1،2 و 3 پخش بشه بهترين بهونه بود كه بريم ميدان امام حسين و از اولين مغازه اي كه لباس براي بچه ها ديديم خريدمون را بكنيم.البته بماند كه بابا دوست داشت مدل كامپيوتري برات بخره و تو اصرار مي كردي كه حتما لباس پلنگي بپوشي !اونم با چكمه !اما چه كنم كه چكمه نظامي اونم اندازه پاهاي كوچيك تو پيدا نمي شد!
با ذوق و شوق خاص همون موقع لباساتو پوشيدي و گفتي مامان مي خوام با همين لباس به خونه بيام.فرداش هم پوشيدي شنبه اي كه مي خواستيم بياييم مهد پوشيدي و كلاهت را كه روش آرم ارتش را دوخته بودم روي سرت گذاشتي !
ديگه شده كارت موقع مهد بپوشي ، موقع برگشت از مهد بپوشي و من با زور موقع خواب ازتنت در بيارم.
هركي بابا و شما را با هم ديده گفته :اي آقا لباسو از تنش در بياريد ؟اونو مجبور نكنين كه لباس بپوشه ؟گناه داره؟بذارين آزاد باشه ؟بذارين بازي كنه. و وقتي بابا مي خواد بگه كه شما خودتون لباسو انتخاب كردين و عاشق پوشيدن لباس نظامي هستين جلوي صحبت هاي بابا را مي گيريد و به بابا مي گين: بابا يهو نگي من خودم دلم مي خواد لباس نظامي بپوشم ها .....بگو به زور تنش كرديم ودر جواب عكس العمل بابا مي گي ؟آخه مي ترسم چشم بخورم....همون طوري كه چشم خوردم و سر برنامه "سلام كوچولو"حاضر نشدم....آره عزيزم راست مي گي ... چهارشنبه هفته پيش كه ضبط برنامه "سلام كوچولو" بود نخواستي كه سر ضبط حاضر بشي.....وقتي اومدم مهد دنبالت خيلي گريه كردي و گفتي دوست نداري سر برنامه بري ....البته بهت حق مي دم چون اين ترم برنامه موسيقي عمو بابك و يوگاتون را به خاطر كمبود بودجه تعطيل كردن و كمتر باهاتون شعر كار مي كنن و علاقه نداري منم باهات شعر تمرين كنم....
گفتم بودجه به ياد اين افتادم كه چند روزه ، وقتي از مهد تحويلت مي گيرم كاملا گرسنه هستي ....باوجودي كه بهت ساندويج نون و پنير مي دم بازم طلب بيسكوئيت مي كني ....وقتي مي پرسم مامان مگه ناهار نخوردي مي گي : غذاي من كم بود وقتي به مربي ام مي گم بازم مي خوام مي گه ديگه نيست.تازه ديروز هم گفتي : ما ناهار نخورديم ما دوبار صبحانه خورديم...خدا به دادمون برسه خودمون اينجا غرق كاريم....دارن اضافه كارا را كم مي كنن....واونجا شما را گرسنه مي خوابوننن...بگذريم جناب سروان خودم روز ارتش بر شما مبارك....البته پنج شنبه به همراه بابا ما هم در رژه 29 فروردين شركت مي كنيم و از نزديك غيرت و غيور مردي مردان مردمان را خواهيم ديد....
تاج سر من ،جناب سروان!
(البته عكس متعلق به روز شنبه 24 فروردين روز قبل ازسالروز شهادت حضرت زهرا(س) است.)
تبصره:1 - وقتي لباس ارتشي ات را تنت كردي به بابا گفتي:حالا فهميدم چرا براي من نمي خواستي لباس بخري آخه ترسيدي كه درجه هاي من بيشتر از تو بشه ! ديدي بدون اينكه برم مدرسه و ارتش همه به من مي گن جناب سروان!
2- خدا كنه امروز سر برنامه"سلام كوچولو" حاضر بشي.....ديروز به قولم عمل كردم و برات يه آناناس خريدم به اميدي كه منو جلوي عوامل برنامه خجالت زده نكني....
3- گل پسرم بازم روز ارتش برتو مبارك....
مادر ساعت 8:00 صبح