محمد سپهر و امام !
مثل هرسال 14 خرداد رفتيم جماران! البته تو بيشتر از ما مشتاق بودي .لباس ارتشي ات را تنت كردي و گفتي : فقط با همين لباس مي يام فهميدين ؟(جديدا ياد گرفتي وقتي كلامت را مي خواهي تاكيد كني و ما آنرا موبه مو اجرا كنيم بگي :فهميدين؟!) بابايي با حوصله لباس هاتو خوب اطو كرد...رسيديم توي كوچه...يه حس قشنگي مي ياد سراغتون..نمي دونم تا حالا رفتين يا نه؟ وقتي فكرشو بكني كه يه روزي امام خميني از همين كوچه ها عبور كرده......
هوس پفيلا كردي رفتم توي مغازه تا برات بخرم.... صاحب مغازه وقتي تورا توي لباس نظامي ديد ، گفت :از كجا اومدين..تو كه متوجه طعنه پنهان صاحب مغازه شدي..به تندي گفتي:"به توچه؟!"همين شد سوژه...او كه خوب متوجه منظورت نشده بودگفت:آره خانوم از بوشهر اومدين..هرچي گفتم نه از بوشهر نيامديم..باورش نشد كه نشد گفت:بچه دروغ نمي گه..بيارينش هر چي خواست برداره..از خنده روده بر شده بودم..
تازه توي خانه كوچك اما پر صفاي امام پا گذاشته بوديم كه متوجه شديم خاله اينها هم اومدن..بماند كه با زينب خانوم چقدر بازي كردين..فقط مونده بود برين وروي صندلي سفيدپوش ، امام بشينين.
اينجا ايوان خانه امام است!
داخل حسنيه !
كوچه امام!
(كوچه امام را سنگفرش كرده بودند..با حفظ همان حالت قبلي ...جوي باريك آبي بود...وپاهاي خسته اي كه گرمشان شده بود..بي درنگ لبه هاي شلوارت را بالا گذاشتي وپاهايت را در آب كردي....)
(اينجا يه سرباز بهت گفت:چطوري جناب سروان و تو هم اينگونه واكنش نشان دادي....)
مادر ساعت 11:20دقيقه