سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 27 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

تاج سر مامان

يه پا كارشناس!

سلام عزيزم امروز مي خوام از  همون هفته اي كه دائم در حال رفت و آمد به بازاربوديم ، صحبت كنيم.همون روزها كه تو هم كارشناس شده بودي و مارا از نظرات گرمت بي خبر نمي ذاشتي. من و بابا به فكر خريد مبل و  پرده و تابلو فرش و پشتي بوديم ، تو هم دستاتو روي  فرش ها مي كشيدي و مي گفتي: مامان اينم خوبه . چند وقتي بود كه بابا دوست داشت دكوراسيون منزل كمي عوض بشه دلمون را زديم به دريا و بنا به وسعمون بعضي چيزهارا نو كرديم. عصر ديروز هم نصاب اومد و پرده ها را وصل كرد .اين چند روز فكري منو قلقلك مي داد خدايا وقتي نوجوان بشي كاشكي آشنايي و دوستي بود كه حجره و مغازه فرشي داشت تا تابستون ها بري اونجا و تجربه كسب كني  ! استاد و كا...
5 مهر 1391

دومين دندان هم ستاره دارشد

سلام گلبوته مامان خوبي .فكر كنم اولين چهارشنبه بعد از ماه رمضان بود كه بردمت دندانپزشكي و دومين دندانت ستاره دارشد. چهارشنبه اول شهريور اون روز  خيلي بي قرار بودي هرچه اصرار كردم صبحانه بخوري گوش نمي دادي، اولين نفر بوديم براي ساعت 8:15 صبح نوبت داشتيم همچين كه دكتر مي خواست به لثه ات بي حسي بزنه اعتراض كردي كه گرسنه هستي ولي من خواستم كه طاقت بياري چون اگه نوبتمون را از دست مي داديم از همه كارها عقب مي افتاديم مخصوصا از كارم. دكتر شبكه پويا نمايي را روشن كرده بود محو تماشاي كارتون بودي كه متوجه سوزش آمپول شدي . چون مثل سري قبل گريه نكردي و بهونه نگرفتي منشي  دكتر روي لباست يه برچسب چسبوند البته براي چك دندان هايت 19 مهر نوبت د...
4 مهر 1391

اولين روز مهد:

سلام عزيزم  يك سال گذشت و عزيز مامان  به پيش آمادگي مي ره. يك سال گذشت و گل مامان بزرگتر شده. ديروز به پيش آمادگي رفي كلاست عوض شده مربي هات عوش شده حتما دوستان جديدي هم پيدا مي كني عصر ديروز كه تحويلت گرفتم :گفتي اي كاش بازم برم كلاس گل بنفشه اما اسم كلاس شما فرزيا بودگفتي مامان اسمش سخته ولي همين الان كه توي اينترنت جستجو كردم متوجه شدم فرزيا همون گلهاي ريزو نازه حتما عكسش را برات مي ذارم عزيزم ديروز كه از مهد تحويلت گرفتم يه بادكنك آبي دستت بود و گفتي :مامان برامون جشن نگرفتنديروز عصر خيلي عصباني بودي تا منو ديدي گفتي: مامان يه چيزي بده بخورم الهي قربونت برم فكر كنم ديگه بايد خودتون غذاي خودتون را بخورين براي همين نتون...
2 مهر 1391

لحظات خوش در سرزمين مادري!

سلام گلبوته مامان مي دونم كه هنوزتوي  فكر الاغ سواري هستي يا شنيدن صداي مرغ و خروس؟! عزيزم عروسي دخترخاله بود وما آماده سفر به سرزمين مادري.خوشحال از اينكه مي توني يه صبح را با صداي بع بعي هايي كه كاه و يونجه را با لذت مي جوند و به صحرا مي روند ، بيدارشوي. بابا چون مشغله كاري داشت بعد از عروسي به تهران بر گشت اما من و تو مانديم و از لحظه لحظه هواي پاك روستا استفاده كرديم و لذت برديم. وچقدر ذوق زده شدي وقتي كه الاغ سواري كردي،  زير گردن گوساله را نوازش كردي و گفتي:  شير  مي خواي .دنبال مرغ و خروس ها كردي و با دقتي شگرف به بع بعي ها و گاوها نگاه مي كردي. وقتي با احمد خاك بازي مي كردي و گردوي تازه خوردي . وقتي كه...
1 مهر 1391

مي تونست خاطره بشه!

سلام عزيزم  خوبي؟!  وقتي شنيدم مامان علي خوشتيپ قصد سفربه تهران دارند خيلي خوشحال شدم مشغول خريدبوديم كه متوجه پيامكشون شدم كه قراره يكشنبه تهران باشند ، تو خواسته ات را پيگيري مي كردي كه بابا برات ارگ بخره انگار هروقت بيرون مي آييم حتما برات بايد يه چيزي بخريم. من هم از فرصت استفاده كردم ودرحالي كه مغازه اسباب بازي فروشي بوديم براي علي يه ماشين  خريدم . با پيامك با هم در ارتباط بوديم تقريبا قرار شده بود روز سه شنبه همديگه را ببينيم اصلا فكرش را نمي كردم اينطوري بشه درست شب سه شنبه  وقتي از خريدبرمي گشتيم هوس فلافل كردي،صبح يكبار بالا اوردي دست و پايم لرزيد خيلي دوست داشتم ببرمت خونه ماماني اما اصرار مي كردي كه دوست د...
26 شهريور 1391

محمد سپهر و جلیقه نجات!

سلام گل گلی مامان. روز قشنگ برفی ات بخیر.هواخیلی سرده خیلی مراقبتم که سرما نخوری گنجشک ناز مامانی. یکی از کارهای تفریحی گل پسر مامان رفتن به شنا همراه بابایی است. نگین هواسرده بچه سرما می خوره؟! من که معتقدم الان آب استخر تمیز تر و بهداشتی تره. هفته پیش که اوج کارهای من بود دوبار بابایی اومد دنبالت مهد و با هم رفتین استخر.بماند که گلی جلیقه  می پوشه و توی آب شیرجه می زنه و مثل ماهی شنا می کنه. اما چون  خیلی مامانی هستی  هنوز با من می یای حمام .هرچی می گم مامانی شما مردشدین ، بزرگ شدین  باید این کارتون هم مردونه بشه و با بابا برین حمام .در جوابم می گین که: آخه بابا بلد نیست سرم را بشوره، بلد نیست لیف بکشه ، بلد...
17 بهمن 1390

محمد سپهر و حمام شب عید

سلام گلم عزیزم.   وقتی از مهد آوردمت بعد از کمی استراحت. بردمت حمام. چون از موقع ای که دایی حسین استخر بادی را بهت هدیه داده دایم بهونه می گیری که حمام کنی. چون نه تنها از آب بازی خوشت میادبلکه دوست داری توی آب شنا کنی.   با وجودی که روزه بودم به حرفت گوش کردم و تقریبا دو ساعت با هم توی حمام بودیم.   گل مامان شب عید بود و  می خواستیم خونه پسر عموی بابا بریم. وقتی که حسابی بازی کردی. گفتی مامان موز می خوام . آخه تو رسم داری که توی حمام موز بخوری. تازه  بهونه می گیری که موز نبایستی توی یخچال باشه. چون موز سرد دوست نداری. از حمام هم بیرون آمدی موهایت را با سشوار خشک کردی! ساعت آب گرم گل ماما...
12 شهريور 1390

محمد سپهر و آب تنی

سلام گلم عزیزم،  پنج شنبه پیش تو چون پسر خوبی بودی دایی به تو جایزه یه استخر بزرگ بادی داد همراه با یه توپ و حلقه شنا.  وقتی که کلی با دایی بازی کردی خواستی که آب تنی کنی. دایی با هزار زحمت اونو برات باد کرد و داخل حیاط گذاشتیم. هوا سرد بود ولی از تو اصرار و اصرا ر . بلاخره چند سطل آب گرم توی استخر ریختم و تو بازی کردی. ناگفته نمونه که با  تفنگ آب پاش دایی هم کلی آب بازی کردی. این هم عکسهات: همیشه به شنا. ولی نمی دونم چرا صبح جمعه که با مامانی و دایی رفتیم دماوند به جای اینکه خودت بپری توی آب موبایل منو انداختی توی آب!     ...
8 شهريور 1390