محمد سپهر در روستای پدری
سلام گلم عزیزم. تو روستا را خیلی دوست داری . چون هم آب و هوا خوبه . همین اینکه بابا و مامان
پیشت هستند و حسابی بهت خوش می گذره.
اینجا با ماشین بولدوزر محمد نوه عمه ات بازی می کنی . حسابی هوا گرم بود ولی مگه تو ول کن معامله بودی. کلاه سرت گذاشته بودی و با ذوق و شوق بازی می کردی!
خاک بازی ، انگار راستکی راننده بولدوزر هستی و بایستی خاک ها را حمل کنی!
ببین چه ژستی گرفتی!
و اینجا مکانی آشنا و محلی برای گذراندن همه اوقاتی که تو در روستا هستی.
مگه می تونی فراموش کنی. دیدن این همه گوسفند. و تو می شوی چوبان و آنها باید فرامین تو را گوش
کنند.
ویک عکس از صاحب خونه!
وقتی از خونه عمه حشمت برگشتیم. متوجه شدیم بال یه کبوتر در چوب هایی که داخل حیاط هست گیر کرده! کبوتر را گرفتی و کلی باآن بازی کردی!
ببین از ته دل می خندی!
موتور سواری یکی دیگر از تفریحات تو بود. پشت مهدی می نشستی و می گفتی: برو حالشو ببر.
بعداظهر یک روز به خونه مادر شوهر عمه قمرت رفتیم. اما تو می گفتی اینجا خونه مادربزرگه هست. داخل اتاق رفتی و سرت رو روی ناز بالش گذاشتی. اصرار می کردی که مامان امشب اینجا بخوابیم. من خونه مادر بزرگه را دوست دارم.
اگه گفتین محمد سپهر داره کجا را نگاه می کنه؟!
بله درست حدس زدین .او چیزی را نگاه نمی کنه جز گوسفند یا همان بع بعی....