يكسال گذشت!
سلام خوشبوترين شكوفه زندگيم ، عزيزم سيد محمد سپهرم ، گلي حواست هست يكسال گذشت با همه خوبي هاش و بدي هاش البته من زياد موافق كلمه" بديگ نيستم پس بايد جمله ام را اينطور اصلاح كنم.يكسال گذشت با همه فرازها و نشيب هاش .با همه بلندي هاش و بدوبدوهاش !
عزيزم اين روزها آخرين روزها و ثانيه هاي سال 1391 سالي كه در حرم امام رضا (ع) با" يا مقلب القلوب " ذهنمان را شاد كرديم از ته دل براي هخمه دعا كرديم و عاقبت به خيري را زمزمه كرديم .
امسال هم دوست داشتيم لحظه تحويل سال كنار ضريح امام هشتم باشيم اما قسمت اين گونه ورق خورد.
پنج شنبه اي متوجه شدم ماماني و خاله راهي سفر كربلا هستند وقتي اسم كربلا را شنيدي بلور دلت لرزيد اشكت گوشه مشكت شد و گفتي :منم مي خوام برم كربلا !
منم مي خوام برم سر قبر حضرت ابوالفضل هموني كه مي خواست براي بچه ها آب بياره، هموني كه دوتا دستش قطع شد ، مي خوام برم پيش اسب مختار.سوار "دل دل "بشم و برم با دشمنان بجنگم .مي خوام براي كبوتراي حضرت ابوالفضل دونه بريزم......ديدم نه تو جلوتر از مني زود به بابايي زنگ زدم و ماجرا را گفتم انگار دل بابا هم شكسته شد انگار دل بابا هم پريد!
درست از شنبه تا حالا بابا درگير پاسپورت شماست .نمي دونم توي اين لحظه چي بگم و چي از خدا بخوام....هنوز باورم نمي شه كه راهي سفر كربلا هستم....يعني امام حسين طلبيده؟!.......
يكسال گذشت با همه خاطراتي كه توي اين خونه مجازي داشتم .از خنده ها گفتيم و شادي ها از خوبي ها گفتيم و خبرهاي خوب شنيديم با خيلي ها دوستي هامون پررنگ تر شد و خيلي ها از ما فاصله گرفتند ...... گلگم عزيزم .....دلت سبز...ذهنت سبز.....انديشه ات سبز.... وهميشه ايام خوب و خوش و تندرست باشي .
براي همه دوستانم براي همه اونايي كه خاطرشون برام عزيزه بهترين هارا آرزومندم.
سليقه تاج سر مامان:
(وسط سبزه ماش سبز كرديم ، دورش عدس و كنارش لوبيا چيتي)
مادر ساعت 8:26 صبح