محمد سپهر و هفته دفاع مقدس
شهدا از دست نمی روند، به دست می آیند.
شهید سید مرتضی آوینی
دنیا مشتش را باز کرد.
شهدا "گل" بودند و ما "پوچ".
خدا آنها را برد و زمان ما را...
هنوز داغ از دست دادن اولين فرزندش را فراموش نكرده بود كه مجبور شد دومين و آخرينِ فرزندانش را با سربند سبز راهي جبهه كند تا به كُندباوران غرب بفهماند كه «ما از سوختن نميترسيم. پروانههاي عاشق نوريم و هر جا كه نور ولايت است، گرد آن حلقه ميزنيم. پيام ما استقامت است و اين نوري است كه فراتر از زمان و مكان و خزائن معنوي «فَاسْتَقِم كَما اُمِرتَ و مَنْ تابَ مَعَك» بر ما تابيده است و اين چنين آينده از آنِ ماست. «وَ العاقبةُ للمتقين». (اعراف: 128).
عزيزم،گلم،بود و نبودم....سلام
هفته دفاع مقدس بر تو و دلاورمردان مرد كشورمان مبارك باد
مي دونم كه الان در راه حرم امام خميني هستين تا خودتون را به رژه نيروهاي مسلح برسونين.صبحي لباس ارتشي ات را تنت كردم وتورا بعد از خدا به بابا سپردم....خيلي اصرار كردي كه منم همراهت بيام ولي امروز خيلي كار دارم....البته صبحانه عدسي درست كردم....تا دلت ضعف نره....كلي هم به بابا سفارش كردم كه مراقبتون باشه كه مثل پارسال يهو نپري وسط ميدان و خداي نكرده بين تانك ها گير كني!
واينكه بابا ازتون عكس بندازه ...
انشاء الله ظهر مي بينمت گل مامان!
سيد محمد سپهر در كنار عكس شهيدان صياد شيرازي و باقري
مادر ساعت7:35صبح....
بعدا نوشت:
بابايي زنگ زد كه خودمو جلوي درب برسونم..در حالي تورو از بابا تحويل گرفتم كه عقب ماشين پي كاب خوابيده بودي....معلوم بود كه حسابي دنبال بابا دويده بودي كه اينطوري بي حال شده بودي.گفتم :محمد كه مي خواست بخوابه ديگه نمي آوردينش.بابا گفت: گفته مامانو مي خوام.بغلت كردم..فكرشو بكن از جلوي درب بلال بغلت كردم تا ساختمان شهداي راديو بعد اتاق خودم..حسابي از كمر افتادم....گفتم بريم ناهار گفتي:خوابم مي ياد گفتم پس روي مبل ها باش تا برم برات ناهار بخرم...گفتي نه:گفتم ماهي كبابي يهو چشماتو باز كردي و گفتي:بريم..الهي مامان خير دنيا ببيني فقط منو خر حمال پيدا كردي كه اينهمه راه بيارمت.
سيد مامان در رستوران مديران :
بعد از ماهي كبابي برگشتيم اتاق تا توبازي كني سريع نمازم را خوندم .ازت خواستم بريم استوديوي برنامه "سلام كوچولو"گفتي : مامان خسته ام.تازه ازرژه برگشتم حوصله شعر خوندن ندارم..كاملا بهت حق دادم..ولي مامان، من مي بايست به جلسه مهدت هم مي رفتم ونمي شد تورا توي اتاقم تنها بذارم..با هزار قربون صدقه رفتن راضيت كردم تو رفتي استوديو ..منم رفتم جلسه ..بعد از جلسه خودم را بهت رسوندم..بعد از برنامه رفتيم به سمت خونه ولي توي مسير از بس كه خسته بودي خوابت برد...فكر كنم از ساعت 18 خوابيدي تا 6 صبح .هميشه خوش خواب باشي عزيز دل مامان
سيد محمد سپهر در استوديوي برنامه "سلام كوچولو":
مادر ساعت :09:56 روز اول مهر