محمد سپهر و تاسوعای 1433
سلام گلم ، امسال محرم با بابا و مامانی و خاله آزاده و بابا حاجی رفتیم خوانسار . البته یکشنبه شب رفتیم ترمینال جنوب تا با ماشین های تعاونی 17 راهی شویم. از اونجا رفتیم روستای سرسبز سنگ سفید. هوا خیلی سرد بود، وقتی رسیدیم تو گفتی گرسنه هستی ومامانی برایت تخم مرغ محلی نیمروکرد. همچنین مقداری شله خوردی و خوابیدی. روز تا سوعا دایی نذر داشت که با شیر کاکایو و چای و شیرینی از عزادارن حسینی پذیرایی کند.وقتی صبحانه خوردی زود لباس هایت را تنت کردم، سربند روی کلاهت گذاشتم و مچ بندهای "یا حسینت" را را روی کاپشن چرمت قرار دادم. با احمد دایی حسابی طبل زدی و می گفتی داری آهنگ می زنی.
پشت به نور ، با احمد ، در حال طبل زدن!
کنار تکیه امام حسین(ع)!
زیر پرچم آقا!
حاشیه های روز تاسوعا!
بعد از مراسم هوس الاغ سواری کرده بودی، هرچی دایی می گفت نمی شه تو کت تو نمی رفت. داشتیم وسایل را جمع می کردیم که گفتی تو هم می خواستی کمک کنیو دوست داشتی کتری های بزرگ را جابجا کنی. دیدم خیلی عصبانی شدی زود سرت را شیره مالیدم و رفتیم پیش دایی تا الاغ سواری کنی!
الاغ سواری!
بعدظهر با خانواده سر مزار شهدا و اموات رفتیم. آنجا هم دایی خیرات کرد. بعد از آن خانه دایی بزرگم رفتیم، بعد از خوردن چای تو خوابیدی و بابایی مجبور شد تورا بغل کنه تا خونه خاله بریم. شب خونه خاله ماندیم تا صبح به خوانسار برای دیدن تعزیه برویم.