عید در روستای پدری!
سلام خوشبوترین شکوفه دنیا.
دومین روز از بهار رفتیم به روستای پدری ات خیر آباد.توکه عاشق صحرا و گاو و گوسفندی و دل خوشی من به همین چیزها!
گلگم بازی تو شده بود شن بازی شاید روزی سه بار لباس هایت را عوض می کردم.حتی ناهار را هم در حین بازی می خوردی. رفتن به سر باغ و باز گل بازی.آنقدر شن بازی می کردی که انگار دوش شن گرفته باشی و لای موهایت پر از گردو خاک می شد. بماند که .با آن وضعیت چون متاسفانه هنوز گاز کشی نشده بود ، چطور حمامت می بردم و لباس هایت را می شستم واما ماحصل این سفر:
1- برای اولین بار خوابیدن در زیر کرسی را تجربه کردی.تا جایی که حتی وقتی میهمان زیاد خونه مادر بزرگت می اومدند می گفتی : ما که زیر کرسی می خوابیم.
2- وقتی بهت می گفتم مامان بسه دیگه چقدر لباس هایت را کثیف می کنی من دیگه نمی شورم با قاطعیت می گفتی: مامان مگه نمی دونستی؟ ومن می پرسیدم چی را؟با لبخند ادامه می دادی:اینکه نوکر من هستی.
3- یکی از رسم های روستای خیر آباد بردن عیدی به دم خونه تازه عروس ها هست .به این ترتیب که غیر از آشنایان ، دوستان و دیگر اهالی آبادی هم به منزل عروس می روند و خانواده داماد وسایلی را که برای نو عروس (عروسی که تازه عقد کرده) خریده است اعم از کیسه برنج ، کله قند تا پارچه چادری را به همگان نشان می دهد و دست می زنند و می رقصند و به نوعی شادی خود را نشان می دهند.گل پسر دیگه یاد گرفته بود زودتر از من برای رفتن اعلام آمادگی می کرد.
4- در عروسی پسر دایی بابا یی محمد سپهر ترانه گل پری جون را یادگرفته بود و دائم آن را تکرار می کرد.تازه از عروس خانوم خجالت می کشید.وقتی عروس و داماد برای لحظاتی وارد اتاق دیگری شده بودند، هزار بار از من خواست که برود و آنها را ببیند،شب آن روز به من گفت: مامان چرا منو این طوری کردی؟گفتم منظورت را متوجه نمی شم تو چی دوست داری؟!گفتی: من دوست دارم عروس بشم.الله اکبر از خدا چی خواستیم و چی شد؟!
5- از بس که گل پسر عاشق گوسفنداست خیلی تلاش کردم تا محمد سپهر متوجه نشود که جلوی پای عروس و داماد گوسفند قربانی کردن ، اما متاسفانه آن صحنه را که نباید ببیند دید. بعد با قیافه ای حق به جانب پیش آقایی که گوسفند را ذبح می کرد رفت و گفت: الان به پلیس زنگ می زنم تا شما را جریمه کند چرا سر بع بعی را بریدی؟آنقدر این کلمات را تکرار کرد که آقاهه راضی شد یه قلوه به محمد سپهر بده تا او به پلیس زنگ نزند.
6- بیشتر از یک ساعت تماشای گوسفندان کار همیشگی اوبود.
7- چون گل پسر عادت به خوردن کوکو سیب زمینی نداشت ، بماند که با چه مشقتی شب ها برایش جوجه کباب درست می کردم تا کسی بویش را نفهمد و بچه ای طلب نکند.
دیگه چیزی یادم نمی یاد جزآرزوی سلامتی گل!
در حین چیدن علف برای گوسفندها:
مابقی عکس ها را در ادامه مطلب ببینید:
بازی ، شادی ، نشاط:
از سمت راست: علی رضا (پسر عمه )، مهدی (پسر عمو)
شن بازی:
کنار علف های زعفران:
طلب آب میوه :
دوباره شن بازی:
البته در هنگام خوردن ناهار
ساجده و محمد نیز اضافه شده اند
وکبوتر...
گل بازی در باغ:
می خواد فیلم بگیره:
تیپ را نگاه:
تجربه خواب زیر کرسی:
وشن بازی همچنان ادامه دارد....
علف چیدن برای گوسفندها:
ملیکا هم اضافه شده
دلم نیومد عکسی از قلم بیفته. داشت یادم می رفت توی بازی با گل و شن وقتی می خواستم به گل پسر خوراکی بدم اول مجبور بودم به همه بدم و اینکه از الفاظ خانوم و آقای مهندس برای صدا کردن استفاده می کردم تا بیایند و خوراکی بخورند.