گشت گذار محمد سپهر در خوانسار
سلام گلم خوبی !
برات گفته بودم در سفری که با هم به خوانسار رفته بودیم .
چون شارژ موبایلم تمام شده بود از همه صحنه ها نتوانستم عکس بندازم. برای همین با گوشی خاله عکس انداختم . این هم مابقی ماجرا به روایت تصویر!
تو و زینب خیلی با هم بازی می کردین. دست هم را می گرفتین و از سربالایی به سرعت پایین می آمدین.
اینجا چوب به دست می خواستی بادام بتکانی و مثلا به دایی کمک کنی.
برای اینکه سرگرمتان کنم رفتیم قسمت دشت تا الاغ پیدا کنیم و سواری! اما جای الاغ دوتا گاو سیاه گنده دیدیم.
تو که اصلا از گاو نترسیدی ولی احمد می ترسید!
آفتاب و ...واقعا گاوه دیدن داره!
اینجا هم خانم گاوه با ماء ماء دنبالت کرده بود.
یک کم استراحت!
همین طور که به سمت دیدن روی الاغ حرکت می کردیم ، یک ماشین کمباین دیدیم و تو هم که عشق ماشین.
یهو گفتی مامان گندمزار ! نکنه امیر حسین را اینجا کشتند. این هم ار تاثیرات سریال های تلویزیونی و نقش آن بر ذهن شما!
تو هم چنگگ دستت گرفتی و به خیال خودت به آقای کشاورز کمک کردی.
تازه احمد سوار ماشین نشد چون از ماشین می ترسید. وقتی حسابی بازی کردیم پیش خانواده برگشتیم. دایی می خواست چای دم کند و تو هم می خواستی آتش بازی کنی .
صورتت از گرمای آتش سرخ شده بود!
یک چوب دست گرفته بودی و می خواستی نوک آن را روشن نگه داری که برات از خطرات آتش گفتم و راضی شدی این کار را تکرار نکنی!
این هم عکس های یادگاری!
جشن بادام!
ویه گندمزار دیگه!
چه اندازه گیری قشنگی!
اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده.....