لحظات خوش در سرزمين مادري!
سلام گلبوته مامان مي دونم كه هنوزتوي فكر الاغ سواري هستي يا شنيدن صداي مرغ و خروس؟!
عزيزم عروسي دخترخاله بود وما آماده سفر به سرزمين مادري.خوشحال از اينكه مي توني يه صبح را با صداي بع بعي هايي كه كاه و يونجه را با لذت مي جوند و به صحرا مي روند ، بيدارشوي.
بابا چون مشغله كاري داشت بعد از عروسي به تهران بر گشت اما من و تو مانديم و از لحظه لحظه هواي پاك روستا استفاده كرديم و لذت برديم.
وچقدر ذوق زده شدي وقتي كه الاغ سواري كردي، زير گردن گوساله را نوازش كردي و گفتي: شير
مي خواي .دنبال مرغ و خروس ها كردي و با دقتي شگرف به بع بعي ها و گاوها نگاه مي كردي.
وقتي با احمد خاك بازي مي كردي و گردوي تازه خوردي .
وقتي كه مي گفتي : مامان گرسنمه به من مغز بادام بده وازم مي خواستي داستان خاله سوسكه را برات تعريف كنم ومن برات مي گفتم :يه روز سوسكه به بچه اش مي گه: قربون چشم بادامي ات برم و بچه سوسكه در جواب مادرش مي گه: مامان من بادام مي خوام.وتو از ته دل مي خنديدي !
وقتي كه دار قالي را از نزديك ديدي ،خواستي من هم قاليباف بشم.
عصر ديروز كه بعد از چند روز مي خواستيم برگرديم اشكت گوشه مشكت شد كه مامان تورو به خدا يه روز ديگه فقط يه روز بمونيم.بماند كه اين روزا خواب ظهرت را فراموش كرده بودي و شبها تا دير وقت بيدار مي ماندي و بازي مي كردي.ديروز همچين كه سوار ماشين شديم گفتي: مامان من مي تونم بخوابم، فداي اون مهربونيت كه ازمن اجازه گرفتي.يعني اينكه مامان ديگه تمام شد سفر!ومن سرم
را تكان دادم و توراحت گرفتي و خوابيدي!
محمد سپهر و الاغ سواري:
مابفي عكس ها را در ادامه مطلب ببينيد:
.
خونه مادر بزرگه :
(خيلي وقته دلم براي اين خونه ، ايوان و گلهاي شمعداني اش تنگ شده.نه فقط ايوان و گلها و بوي كاهگلش براي خنده و شادي و بازي بچه هايي كه سه ماه تابستان اينجا رو روي سرشون مي ذاشتن كه يكيش هم خودم بودم تنگ شده !براي دستهاي مهربوني كه چاي دم مي كرد و در استكان هاي كمر باريك چاي مي ريخت ، براي مهربوني مهربوني كه خيلي وقته توي بهشته و از فاصله دور دعام مي كنه ).
واز اينجا بازنگات به بع بعي هاست:
و الاغ سواري در حياطي كه سنگريزه هاش حتي با من حرف مي زنه ومنو به گذشته به كودكي ام
بر مي گردونه:
آن طرفتر پشت حياط پشتي مي چسبيد كه گل پيدا كنين واونو به من تقديم كنين:
ويه دالي بازي:
وبازي همچنان دارد:
چقدر دل انگيزه استشمام هواي پاك:
يك ژست ماماني:
اگه گفتي اينجا چه كار مي كردي؟
تازه رسيده بوديم باغ كه گفتي مامان من دستشويي دارم گفتم الان مي ريم يه جايي و.توي حرفم پريدي و گفتي : نه مامان خودم با بيلچه ام دستشويي درست مي كنم.بماند كه بعد از لحظاتي سر دستشويي درست كردن با احمد دعوات شد و اين فقط دستشويي بود دستشويي ات را به خونه بردي.
وخوشحال از اينكه دستشويي را فتح كردي:
بعد از پاتختي رفتيم پارك سرچشمه :
هلي كوپتر و بعد ماشين ضربتي:
وبعد لحظه جدايي تو با زينب ديدني بود ما به مقصد روستا و زينب به مقصد تهران!
وبعد بازي ادامه داشت :
جايي براي تخليه هيجان:
هرچي اصرار كرديم احمد هم بازي كنه فايده اي نداشت :
و بازي در تنها مهد كودك روستا:
مهد تعطيل بود اما سرشب به خاطر در خواست شما باز مي شودو
عكسي يادگاري:
همه به هنر ايراني مي نازند :
وچه كيفي داره لمس كردن تارو پود قالي:
وقيچي دستت گرفتي و
مامان تو هم قالي بباف: