سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

تاج سر مامان

آرزوي كوچك محمد سپهر

سلام عزيز دل مامان چند وقتي بود كه دوست داشتي  يك شب را در دماوند به صبح برساني. خيلي دلت مي خواست توي بهار خواب سرت را روي بالش بذاري و به خواب بري. آخرين روزهاي ماه شعبان قبل از ايام  روزه داري بهترين فرصت بود كه به آرزوي قشنگت برسي. پنج شنبه بعدظهر با ماماني و باباحاجي ودايي و بابايي به سمت دماوند رفتيم و تو از هواي پاك طبيعت استشمام كردي.كلي با بيلچه و سطلت خاك  بازي كردي و مهمتر از اون به ماماني كمك كردي تا خيارها را از بوته ها بچيند.چقدر نردبان را گرفتي تا گيلاس ها و آلبالو ها چيده شود و باز سيب ها را چيدي و لذت بردي. وقتي مطمئن شدي كه شب مي مانيم بالشت را آوردي در بهار خواب و خوابيدي. ما چون به پيشواز ماه رمضا...
3 مرداد 1391

محمد سپهر و آخرين چهارشنبه شعبان :

سلام عزيز دلم آخرين چهارشنبه ماه شعبان بود و آخرين   مناجات شعبانيه . هر چي ازت خواستم با هم بريم مسجد گوشت بدهكار نبود آخه يه توپ گذاشته بودي توي كيف مهدت و مي خواستي توپ بازي كني.يه چند روزي بود كه بچه ها كنار چمن مهد توپ بازي مي كردند و بعدش نوشمك مي خوردند. دورت بگردم كه بدون نوشمك مي خواستي فقط بازي كني تا اينكه محمد صدرا اومد و بازي دو نفريتون جون گرفت تا اينكه دخترها هم مي خواستن توي بازيتون سهيم باشن. وقتي بچه ها تك تك بنا به صحبت مادرانشون وارد مهد مي شدند. هر چي خواستم ما هم بريم كلاس  قبول نكردي و گفتي مامان مي خوام هيزم جمع كنم تا آتيش درست كنم   در حين صحبت با تو و راضي كردنت  موزت را دادم تا بخ...
1 مرداد 1391

مسابقه لبخند يك فرشته

سلام عزيز دلم اول مي خواستم عكس هشت ماهگيت را بذارم ولي بعد تصميم گرفتم همين عكسي كه ديشب گرفتم را بذارم.چون معتقدم دنياي بچه ها خيلي قشنگه و همه اون چيزي را كه دوست دارند در خواب مي بينند و لبخند مي زنند. فكر كنم ديشب خواب يه گله اسب را مي ديدي كه يالهايشان در باد تكان مي خورد . ...
28 تير 1391

محمد سپهر و عمه نشيبا

سلام گل گلي مامان . عصر ديروز لحظات خوبي  برايت رقم خورد  چون  با هم به سالن ميلاد نمايشگاه بين المللي تهران رفتيم ودر  سومين هم انديشي طنز راديويي كه به همت راديو فرهنگ برگزار مي شد،  حضور يافتيم  و شما  تونستي از نزديك برو بچه هاي برنامه خوب فيتيله را ببيني. وقتي از برندگان مسابقه مقاله نويسي طنز راديو تقدير و تشكر مي كردند، ناخودآگاه اشك از چشمهايت روانه شد: گفتم  : محمد سپهر براي چي گريه مي كني؟گفتي: مامان چرا اسم مارا صدا نمي كنند كه ما هم جايزه بگيريم.قربون اون دل كوچيكت برم كه منتظر بودي مامان هم جزء برنده ها باشه.برات توضيح دادم : عزيزم  خيلي دوست داشتم مقاله مي نوشتم ولي چون حجم كاري ام...
27 تير 1391

اين برگ: هنر عكاسي

سلام عزيز دل مادر صبح قشنگ بارانيت بخير از ديشب باران خوبي در تهران اومده ، انگار هواي بهار را استشمام مي كني . عزيز دلم به حق قطرات  پاك اين باران از خدا  همه خوبيها را براي همه مخصوصا سلامتي  را براي بچه ها  و دوري از گزند شر جن و انس را براي تو خواستم كه بهتريني براي مادر. واما ...   خيلي وقت بود كه جرات نمي كردي نزديك موبايلم بشي..مي دونستي كه گوشي را جديد خريدم  و به همين راحتي دوست ندارم خراب بشه . و مهمتر از اون اينكه  وبت را با عكس همين گوشي به روز مي كنم. البته ماجراي ترس  تو از موقع اي شروع   شد كه گوشي منو توي استخر آب دماوند انداختي.بيچاره گوشي  كه بعد از مدتي هنگ...
26 تير 1391

يك عصر در محوطه شهرك

سلام  تمام بود و نبودم .خوبي؟ عزيزم ديشب  نمي تونستي بخوابي بابا رفته بود ماموريت و  تو دوست داشتي سي دي كارتون ببيني ؟اما گلي 11 شب بايد يه كم رحم به چشمهاي قشنگت مي كردي. شبكه انيميشين  روشن بود و داشتي لالايي گوش مي كردي.فكر كنم  يه لالايي را 6 بار پخش كرد ازت خواستم چشمهايت را روي هم بذاري ولي تو مي گفتي: خوابت نمي ياد. گفتم بگير بخواب فردا بايد بريم مهد كه گفتي: من مهد نمي يام مي خوام پيش ماماني بمونم.بوسيدمت و گفتم بگو بسم ا.. رحمان رحيم .خميازه اي كشيدي و گفتي : خودت بگو . وقتي خوابيدي آرام توي تشكت گذاشتم.عزيزم امروز پيش ماماني هستي و مي دونم بهت خوش مي گذره. واما.... هميشه عاشق آب بازي هستي كافيه فقط يه ...
24 تير 1391

بازم برنده شدي

سلام عزيز مامان قبل از اينكه كارم را شروع كنم ممثل هميشه وارد سايت شدم كه متوجه شدم برنده هاي مسابقه اعلام شده جالب اينكه تعداد برنده ها افزايش يافته و تو هم جزء برنده ها هستي. مي بوسمت و برنده شدنت را تبريك مي گم به اميد ديدن موفقيت هاي مهم در زندگي!   گلم لينك اعلام برنده هاي مسابقه اتاق من را نيز برايت مي ذارم. برندگان مسابقه : بعدا نوشت: عزيزم عكس شما هم به مدت يه هفته در ويترين ني ني وبلاگ  جا گرفت. اينم عكس پخش شما در ويترين ني ني وبلاگ:   ...
19 تير 1391

فردا هم افتخار خواهي كرد؟!

سلام  ناز بوته مامان.سلام تنها دردونه مامان. عصر ديروز با چه غرور و افتخاري لوح هاي بابا را تا منزل رسوندي.با وجودي كه حمل كردن دولوح براي تو كار سختي بود اما آنقدر مشتاق خودت را نشان دادي كه بابا اجازه داد تقديرهاي جديدش را تو بياري. گلي نمي دونم امروز كه اين مطالب را مي خوني چندساله هستي.هنوز بابا و مامان پيشت هستند يا نه ؟ نمي دونم زندگي بر وفق مرادت هست يا نه ؟ كسي هست كه وقتي بي تابي ،  دستهايش را زير  سرت بگذارد و نوازشت كند؟! مامان همين الان كه دارم اين مطالب را مي نويسم بغض فرو خورده اي در گلويم هست كه  بي اختيار اشكم را روانه مي كند. گلكم ، عزيزم ، تنها بهونه زندگيم، مادر ،  داري چه كار مي كني؟ ...
18 تير 1391

يك صبح قبل از رفتن به مهد

سلام  تمام بود و نبودم .خوبي؟ مطمئنم كه روز خوبي را شروع كردي چون هرچقدر كه دلت خواست آب بازي كردي. صبحي  كنار چمن هاي مهد،   باغبان هميشه مهربان يادش رفته بود  كه شلنگ آب را ببنده و اين بهترين بهونه بود كه شلنگ آب را بگيري و يه دل سير تموم آب بازي كني.تازه وقتي مي خواستم ازت عكس بگيرم نزديك بود  موبايلم را خيس كني.بماند كه  چادر و مغنعه و آستين هاي مانتويم خيس شد اما همين كه تو خوشي من هم خوشحالم و تا فردا غمي نيست. باغبان مامان : مابقي عكس ها را در ادامه مطلب ببينيد:   ببين چقدر مشغولي: و يه لبخند در گرما گرم كار: ...
18 تير 1391

محمد سپهر در جمكران :

سلام عزيز دلم صبح قشنگت بخير . امسال شب نيمه شعبان قسمت شد كه با هم در جمكران باشيم.باور كن قسمت ها را خدا تعيين مي كند و بس! قرار بود شب نيمه شعبان عروسي پسر همكار بابا باشيم چون براي بابا ماموريت پيش اومد كه بره چابهار فرصت را غنيمت شمردم و من هم ثبت نام كردم براي جمكران.گلي مامان چهارشنبه هول هولكي كارها را كردم تا بعد از نماز ظهر و عصر  من هم راهي بشم.به ماماني هم گفته بوديم بياد مسجد بعد از نماز اومدم دنبالت مهد. قبول دارم كه خواب بودي ولي چاره هاي نبودنمي تونستم بغلت كنم چون كيف بزرگي را با خودم حمل مي كردم.وقتي كه اتوبوسمان مشخص شد و روي صندلي هايمان نشستيم ، بروبچه هاي رفاه با دادن يه شاخه گل مارا به قصد جمكران بدرقه كردند. ...
17 تير 1391