سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

تاج سر مامان

عکس محمد سپهر در روزنامه جام جم

گل مامان  داشت یادم می رفت مطلبی را بهتون بگم. یادته با زینب خانوم اومدین استودیوی برنامه سلام کوچولو. فکر کنم تقریبا دوشنبه 25 مهر بود که تو به استودیو اومدی و شعر قورباغه را خوندی. چون مامان   دست به قلم خوبی داره.  از خاطره اون روز یه گزارش نوشت و شنبه همین هفته  سوم دی ماه در روزنامه جام جم چاپ شد. صبح روزنامه را خریدیم و یک نسخه از اون را به تو دادم که به مربی و همکلاسی های مهدت نشون بدی! متن را در ادامه بخوانید:     از" خردسال" دیروز تا " سلام کوچولو" امروز گزارشی از یک برنامه چهل ساله در رادیو ایران گزارش : زهره زمانی عکس : ابوذر ابراهیم وقتی به همراه ابوذر ابراهیم (عکاس) وارد ...
5 دی 1390

شبی که بابا می خواست به رزمایش بره!

  سلام گل گلی مامان.دیشب بابا داشت وسایلش را برای رزمایش  آماده می کرد . تو هم حسابی مشغول بازی بودی. من هم وسایل را جمع می کردم  آخه قراره این چند روزی که بابایی پیش ما نیست  ما خونه مامانی و با با حاجی بریم.  تو هم تمام اسبازی هایی که دوست داشتی با خودت همراه کنی در ساک قرمز گذاشتی! ساک قرمز و اسباب بازی های محمد سپهر! فکر کنم ساعت 10 شب بود که تازه فیلت هوس هندوستان کرده بود و مشغول کار با قیچی و برش عکس ها از مجلات شدی.   حواست نه به کار، نه به تلویزیون بلکه به باباست! کار با قیچی! به بابایی گفتی بابا منو هم رزمایش می بری. خیلی اصرار می کردی. بابایی به خاطر اینکه دلت نشکنه گف...
5 دی 1390

محمد سپهر و رقابت

سلام گل گلی مامان. امروز به خاطر اینکه مهد را سم پاشی  می کردند، مهد تعطیل بود و صبح زود شمارا به خونه مامانی رسوندم. بماند که دایم بهونه می گرفتی که دوست داری با من زیارت عاشورا بییایی. ولی گلی امکان پذیر نبود. اما به جای تو زیارت عاشورا اومدم و کلی برات دعا کردم که خدا آخر و عاقبت به خیرت کنه. تازه صبحانه آش شله قلمکار خوردیم. جات خالی! کد ما در جشنواره یکسالگی نی نی وبلاگ 180 است ، اگه دوست دارین به ما هم رای بدین. تاج سر مامان با کاردستی ماهی در جشنواره شرکت کرده و یه رقابت سنگین پیش روی داره. خدا کنه همیشه از امتحان ها یمان روسفید بیرون بیاییم. یادتون نره کد ما 180 ...
4 دی 1390

محمد سپهر در دربند

  سلام گل گلی مامان . دوروزه که از من در باره شب یلدا می پرسی و حکمت خوردن انار و هندوانه. تازه دیروز می گفتی خاله نفیسه به بچه ها کاردستی ساخت انار را در مهد آموزش داده و تو انار درست نکردی. وقتی قضیه را پیگیر شدم دیدم تو در تخیلاتت اینها را تصور کردی. جمعه ای خونه مامانی بودم که دایی از کوه اومد. وقتی متوجه شدی دایی کوه رفته بهونه گرفتی که کوه بری. به بابایی زنگ زدم که بیاید دنبالت و مردونه بری کوه. بعد از ناهار با بابا همراه شدین که بری کوه بدون مامان! دیدی چقدر قشنگ مامان را کنار گذاشتی. حالا فکرش را بکن اگه زن بگیری چه جوری منو می پیچونی! گلی مامان من فقط به بابایی موبایلم را دادم که ازت عکس بندازه. از عکس ها معلومه که ...
28 آذر 1390

محمد سپهر و عاشورای حسینی – خوانسار

وقتی از خواب بیدار شدی ، دوست داشتی مرغ و خروس ها را تماشا کنی ، با خاله رفتی روی پله ها نشستی  تا خاله مرغ و خروس ها را از طویله بیرون کند، من هم از فرصت استفاده کردم و تخم مرغ آبپزت را آوردم تا بخوری، دوست نداشتی زرده تخم مرغ را بخوری ، گفتم اگه نخوری خانوم مرغه دیگه برات تخم طلا نمی ذاره! رفتیم خونه دایی تا برایت مقداری میوه بردارم و با بابا  رفتیم سر جاده تا بریم خوانسار که پسر دایی ، مصطفی ما را خوانسار بردو تو مشغول دیدن مراسم بودی. طبل زنی! در هیات ! دسته عزاداری! عشق طبل نه موسیقی! . اینجا کنار حسنسیه دوراه بود که چای خوردی وقتی با بابا وارد حسنیه شدی قرار شد بعد از بیست دقیقه بعد بیر...
26 آذر 1390

محمد سپهر و تاسوعای 1433

سلام گلم ، امسال محرم با بابا و مامانی و خاله آزاده و بابا حاجی رفتیم خوانسار . البته  یکشنبه شب رفتیم ترمینال جنوب تا با ماشین  های تعاونی 17 راهی شویم.  از اونجا رفتیم روستای سرسبز سنگ سفید. هوا خیلی سرد بود، وقتی رسیدیم تو گفتی گرسنه هستی ومامانی برایت تخم مرغ محلی نیمروکرد. همچنین مقداری شله خوردی و خوابیدی.  روز تا  سوعا دایی نذر داشت که با شیر کاکایو  و چای و شیرینی  از عزادارن حسینی پذیرایی کند.وقتی صبحانه خوردی زود لباس هایت را تنت کردم، سربند روی کلاهت گذاشتم و مچ بندهای "یا حسینت" را را روی کاپشن چرمت قرار دادم. با احمد دایی حسابی طبل زدی و می گفتی داری آهنگ می زنی.   پشت به نور ، با احم...
22 آذر 1390

محمد سپهر و محرم 1432

معمولا در این ایام کسی درست و حسابی از دیگران احوالپرسی نمی کنه. اگه هم احوالپرسی کنه حتما در پایان سخنانش  می گه "لعنت بر یزید". گل مامان ما پارسال دهه اول محرم  در روستای خیر آباد بودیم. آنجا مراسم تعزیه مفصلی می گرفتند. حتی اسب و آورده بودند و با قهوه از میهمان ها پذیرایی می کردند. گل مامان وقتی تو گوسفندها را دیده بودی که سر بریده بودند، خیلی اشک ریختی تا جایی که دست روی سرشان کشیدی و گفتی: گریه نکن. بعد به من گفتی: مامان چرا سر گوسفندها را می برند. چرا علی اصغر را شهید کردندو چرا های دیگه که من مجبور شدم داستان کربلا و مظلومیت امام حسین(ع) و یارانشان را برایت هزار هزار بار تعریف کنم و تو باز بخواهی گوش کنی. نمی دونم از این...
21 آذر 1390

نی نی و محرم

سلام گلم. پارسال دهه اول  محرم در روستای خیر آباد بودیم. با وجودی که دوسالت بیشتر نبود ولی وقتی متوجه شدی  تاسوعا و عاشورا  چه روزهای عظیمی هستند. چشمانت پر از اشک شد و برای علی اصغرامام حسین(ع) گریه کردی. اینجا ادب و احترام خودت را به سالار شهیدان امام حسین (ع)نشان دادی! ادب و احترام!   ...
12 آذر 1390

زیارت عاشورا بدون حضور محمد سپهر

  سلام گلم. امروز چهارشنبه  ای بود که بدون تو به زیارت عاشورا اومدم.  در مسجد دائم فکرم به تو مشغول بود. از ته دل دعا می کنم که زودتر خوب بشی!فکرم به گذشته بر می گردد. وقتی با تو به مسجد می آیم.توکه آروم و قرار نداری. یا پیش خانوم محمدی هستی. یا با اسباب بازی هایت بازی می کنی!  گلی هفته پیش با هم مشهد بودیم ودرست هفته قبلش صبح با هم به مسجد اومدیم. احساس می کردم کمی آرام هستی. ولی در دلم نهیب می زدم نه به خاطر اینکه به من قول دادی که پسر خوبی باشی آرام و ساکت هستی. چند دقیقه ای از آرام بودنت نگذشته بود که گفتی: مامان روکفشی هامو بده تا به خانوم محمدی نشون بدم. نه تنها روکفشی هایت که مدل خرگوشی بود بلکه مچ بن...
9 آذر 1390