سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

تاج سر مامان

محمد سپهر و عکس یادگاری

  دیروز نه پی روز   وقتی از مهد به سمت سرویس می رفتیم. متوجه شدم که علی رضا  از سال آینده مدرسه می ره و دیگه همراه مامانش به مهد نمی یاد. گفتم علی رضا بیا پیش محمد سپهر بشین یه عکس یادگاری بیندازیم. بعد از عکس علی رضا با عروسک بت منش بازی می کرد. تو کامیونت را به طرف علی رضا گرفتی و گفتی: علی رضا تو با این بازی کن من با عروسکت که علی رضا اونو به تو نداد تازه به خاطر اینکه دلت آب بیفته عروسک مرد عنکبوتی اش را هم در آورد و به تو نداد. تو که از این رفتار عصبانی شده بودی با کامیونت به سر علی رضا  زدی . اشک علی رضا در اومد . من از او به جای تو معذرت خواستم و گفتم علی رضا ببخش. تو هم با قیافه حق به جانب گفتی: چ...
23 شهريور 1390

محمد سپهر و بی خوابی

سلام گل مامان .   یه شب حسابی بی خوابی به سرت زده بود . نمی خواستی بخوابی یا اینکه اصلا خوابت نمی برد. نمی دونم بایستی پرتقال فرو ش را پیدا می کردم. آخر سر من هم سعی کردم به جای غر غر بیخود با هم شب خوبی را پشت سر بگذاریم .  "نا گفته نمونه با با رفت توی اتاق خواب و تا صبح خوابید فکر کنم هزار تا خواب دید "بعد از اینکه حسابی با اسباب بازی هایت بازی کردی، لو گو هایت را کنار هم چیدی  رویش دستمال کاغذی گذاشتی و بالا و پایین می پریدی . تازه اگه من هم چرت می زدم . داد می زدی که مامان نخواب نخواب ! آخه گل مامان می دونی ساعت چنده؟! ...
22 شهريور 1390

محمد سپهر در سفر به خوانسار

سلام گلم چند وقتی بود که بهونه می گرفتی چرا خوانسار نمی رویم .بهت قول دادم  وقتی مامانی از شمال بیاد ، با هم به خوانسار برویم. بابا هم می خواست بره ماموریت به خاطر اینکه نبود بابایی را بیشتر تحمل کنی چهارشنبه شب گذشته با مامانی و خاله زهرا و زینب خانوم راهی سفر شدیم . برای ساعت 22:30 شب  بلیط رزو کرده بودم. فردا صبح زود که خونه خاله رفتیم بهونه گرفتی که چرا همین الان خونه دایی نرفتیم. البته بهونه تو بجا بود چون دلت برای الاغ سواری تنگ شده بود. صبح همان روز به بازار رفتیم تا مقداری سوغاتی مثل: کشک، گز انگبین و عسل بخریم. اینجا کنار زینب خانوم نشسته ای! عصر همون روز به باغ رفتیم و کمی بادام چیدیم . فردای آن روز ب...
22 شهريور 1390

محمد سپهر در فروشگاه

  عزیز مامان وقتی باهم به فروشگاه می ریم تو زود و سریع اول هرچیز سبد خرید را با خودت همراه می کنی. تازه می گی چون بزرگ شدی و قراره به کلاس خردسال بری باید خودت وسایل را توی سبد بگذاری همچنین خودت وسایل را برداری. چقدر هم لذت می بری وقتی صندوقدار با دستگاه وسایل چیده شده را به سمت جلو حرکت می دهد. وقتی هم خرید تمام می شه خودت سبد را سر جاش می گذاری! تبصره:(چند روزی یه که معلم مهدت (به قول خودت عمه ایزدی) گفته: بچه هایی که بزرگتر می شن کلاس خردسال می رن اما بچه هایی که موقع سال جدید گریه کنن اونا رو می برن مقطع شیر خوار تازه مای بی بی هم می کنندش. حالا فکر کن مای بی بی  به اون بزرگی رو باید از کجا تهیه کرد) واما عکس هات: ...
22 شهريور 1390

محمد سپهر و برنده شدن

  سلام گلم عزیزم. شاید از شنیدن این جمله خسته شده باشی. اما چکارکنم تابوده این مادرها بودن که  قربون صدقه بچه ها رفتن.  گلم روز بعد از عید فطر وقتی اومدیم خونه مامانی داداشی لب تابش روباز کرده بود . ازش خواستم توی سایت نی نی وبلاگ هم بره. وقتی اسمت رو  دیدم که برنده شدی از خوشحالی جیغ کشیدم. آنقدر خندیدم که از صدای بلند خنده  هام خا له آزاده هم از خواب بیدارشد. دوباره نه صدباره صدات را گوش کردم خیلی با ناز و ادا سوره قرآن را تلاوت کرده بودی. اینجا را گوش کن: شرکت کنندگان مسابقه فرشته های قرآنی و برگزیدگان مسابقه "فرشته های قرآنی "مشخصص شد: گلی می دونی اولین بار که توی مسابقه برنده شده بود...
16 شهريور 1390

محمد سپهر و کمک به مامان

  سلا م گلم. عزیزم. فرشته کوچیک مامان .که هر کاری ازت بر می یاد انجام می دی.  ماه رمضون امسال به من خیلی کمک می کردی . می خوای برات تعریف کنم . پس گوش کن: گفتی مامان خیلی تشنمه آب میوه می خوام.  می خواستم برات آب سیب بگیرم. تو همیشه در گرفتن آب میوه به من کمک می کنی. ببین این طوری .. اول خود میوه را امتحان می کنی که مزه اش چطوری یه؟!  بعد که مطمئن شدی آب اونو می گیری. میوه را داخل دستگاه می اندازی و با گوش کوب آن فشار می دهی. اینجا هم انگشتت را زیر آب میوه می گیری و اونو مزه مزه می کنی! خوشمزه است! فکر می کنین  چه جوری قد محمد سپهر به دستگاه آب میوه گیری می رسه؟! ...
15 شهريور 1390

محمد سپهر و عید فطر

سلام گلم . عید قشنگت مبارک. تو که همراه من گاهی وقتها برای خوردن سحری از خواب بیدارمی شدی و به قول خودت روزه کله گنجشکی گرفتی.  گل مامان موقع انداختن سفره افطارهمیشه به من توی چیدن وسایل کمک می کردی. به هر حال روزه هات قبول و عیدت مبارک. صبح بعد از خواندن نماز عید فطر( نا گفته نمونه که وقتی عکس آقا را از تلویزیون تماشا می کنی می گی مامان منو ببر خونه آقا خامنه ای. چرا آقا نمی یان خونمو ن و از  این حرف ها...آخه قبلا که به مناسبت سالگرد حضرت امام خمینی  تورو برده بوم حسینه جماران کلی بهونه گرفتی که چرا امام فوت کرده. من می خوام اونو ببینم ومن کلی داستان از محبت های ایشان در حق کودکان برات تعریف کرده بودم و قول دادم که حتما ت...
12 شهريور 1390

محمد سپهر و حمام شب عید

سلام گلم عزیزم.   وقتی از مهد آوردمت بعد از کمی استراحت. بردمت حمام. چون از موقع ای که دایی حسین استخر بادی را بهت هدیه داده دایم بهونه می گیری که حمام کنی. چون نه تنها از آب بازی خوشت میادبلکه دوست داری توی آب شنا کنی.   با وجودی که روزه بودم به حرفت گوش کردم و تقریبا دو ساعت با هم توی حمام بودیم.   گل مامان شب عید بود و  می خواستیم خونه پسر عموی بابا بریم. وقتی که حسابی بازی کردی. گفتی مامان موز می خوام . آخه تو رسم داری که توی حمام موز بخوری. تازه  بهونه می گیری که موز نبایستی توی یخچال باشه. چون موز سرد دوست نداری. از حمام هم بیرون آمدی موهایت را با سشوار خشک کردی! ساعت آب گرم گل ماما...
12 شهريور 1390

محمد سپهر و آب تنی

سلام گلم عزیزم،  پنج شنبه پیش تو چون پسر خوبی بودی دایی به تو جایزه یه استخر بزرگ بادی داد همراه با یه توپ و حلقه شنا.  وقتی که کلی با دایی بازی کردی خواستی که آب تنی کنی. دایی با هزار زحمت اونو برات باد کرد و داخل حیاط گذاشتیم. هوا سرد بود ولی از تو اصرار و اصرا ر . بلاخره چند سطل آب گرم توی استخر ریختم و تو بازی کردی. ناگفته نمونه که با  تفنگ آب پاش دایی هم کلی آب بازی کردی. این هم عکسهات: همیشه به شنا. ولی نمی دونم چرا صبح جمعه که با مامانی و دایی رفتیم دماوند به جای اینکه خودت بپری توی آب موبایل منو انداختی توی آب!     ...
8 شهريور 1390

محمد سپهر بر می گردد!

  هر رفتی اومدی داره. یا به قول قدیمی ها نخود نخود هرکه رود خانه خود. با قطار به سمت تهران آمدیم. هرچند که دلت در مشهدبود. آنقدر خسته بودی که بی حال روی صندلی قطار نشستی و بعد از خوردن چیپس گرفتی و خوابیدی! شب بخیر عزیزم. خواب گوسفند ، کبو.تر ، موتور سواری، خواب خوش ببینی! ...
5 شهريور 1390