سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

تاج سر مامان

سواري بر فندق!

عزيزدلم سلام ماه پسرم همه بود و نبودم.مني كه دوست ندارم خاري به پات بره. چهارشنبه اي تا منو ديدي گفتي: مامان زود زنگ بزن كه  با بابا بريم اسب سواري منم توي سرويس به بابا زنگ زدم كه قبل از اينكه بريم خونه محمد سپهر اسب سواري كنه.بابا هم قبول كردبعد از تحمل كردن ترافيك به بابا رسيديم و با هم به سمت باشگاه سواركاري رفتيم. گلي اول اسبهارااز اصطبل ديدي به چند تايي هم دست زدي كه من گفتم مامان دست نزن در جوابم گفتي: مي خوام نازشون كنم.گفتم : قبول ولي به صورتت نزن. همين طوري كه سوار اسب بودي مربي ازت خواست اسب را تحويل بدي .ماهم اسب را داديم تا اينكه از بابا خواستم برات اسبي ديگه زين كنند كه خوشبختانه مديريت اونجا از همكلاسي هاي قديمي بابا ...
8 مهر 1391

يه پا كارشناس!

سلام عزيزم امروز مي خوام از  همون هفته اي كه دائم در حال رفت و آمد به بازاربوديم ، صحبت كنيم.همون روزها كه تو هم كارشناس شده بودي و مارا از نظرات گرمت بي خبر نمي ذاشتي. من و بابا به فكر خريد مبل و  پرده و تابلو فرش و پشتي بوديم ، تو هم دستاتو روي  فرش ها مي كشيدي و مي گفتي: مامان اينم خوبه . چند وقتي بود كه بابا دوست داشت دكوراسيون منزل كمي عوض بشه دلمون را زديم به دريا و بنا به وسعمون بعضي چيزهارا نو كرديم. عصر ديروز هم نصاب اومد و پرده ها را وصل كرد .اين چند روز فكري منو قلقلك مي داد خدايا وقتي نوجوان بشي كاشكي آشنايي و دوستي بود كه حجره و مغازه فرشي داشت تا تابستون ها بري اونجا و تجربه كسب كني  ! استاد و كا...
5 مهر 1391

دومين دندان هم ستاره دارشد

سلام گلبوته مامان خوبي .فكر كنم اولين چهارشنبه بعد از ماه رمضان بود كه بردمت دندانپزشكي و دومين دندانت ستاره دارشد. چهارشنبه اول شهريور اون روز  خيلي بي قرار بودي هرچه اصرار كردم صبحانه بخوري گوش نمي دادي، اولين نفر بوديم براي ساعت 8:15 صبح نوبت داشتيم همچين كه دكتر مي خواست به لثه ات بي حسي بزنه اعتراض كردي كه گرسنه هستي ولي من خواستم كه طاقت بياري چون اگه نوبتمون را از دست مي داديم از همه كارها عقب مي افتاديم مخصوصا از كارم. دكتر شبكه پويا نمايي را روشن كرده بود محو تماشاي كارتون بودي كه متوجه سوزش آمپول شدي . چون مثل سري قبل گريه نكردي و بهونه نگرفتي منشي  دكتر روي لباست يه برچسب چسبوند البته براي چك دندان هايت 19 مهر نوبت د...
4 مهر 1391

اولين روز مهد:

سلام عزيزم  يك سال گذشت و عزيز مامان  به پيش آمادگي مي ره. يك سال گذشت و گل مامان بزرگتر شده. ديروز به پيش آمادگي رفي كلاست عوض شده مربي هات عوش شده حتما دوستان جديدي هم پيدا مي كني عصر ديروز كه تحويلت گرفتم :گفتي اي كاش بازم برم كلاس گل بنفشه اما اسم كلاس شما فرزيا بودگفتي مامان اسمش سخته ولي همين الان كه توي اينترنت جستجو كردم متوجه شدم فرزيا همون گلهاي ريزو نازه حتما عكسش را برات مي ذارم عزيزم ديروز كه از مهد تحويلت گرفتم يه بادكنك آبي دستت بود و گفتي :مامان برامون جشن نگرفتنديروز عصر خيلي عصباني بودي تا منو ديدي گفتي: مامان يه چيزي بده بخورم الهي قربونت برم فكر كنم ديگه بايد خودتون غذاي خودتون را بخورين براي همين نتون...
2 مهر 1391

لحظات خوش در سرزمين مادري!

سلام گلبوته مامان مي دونم كه هنوزتوي  فكر الاغ سواري هستي يا شنيدن صداي مرغ و خروس؟! عزيزم عروسي دخترخاله بود وما آماده سفر به سرزمين مادري.خوشحال از اينكه مي توني يه صبح را با صداي بع بعي هايي كه كاه و يونجه را با لذت مي جوند و به صحرا مي روند ، بيدارشوي. بابا چون مشغله كاري داشت بعد از عروسي به تهران بر گشت اما من و تو مانديم و از لحظه لحظه هواي پاك روستا استفاده كرديم و لذت برديم. وچقدر ذوق زده شدي وقتي كه الاغ سواري كردي،  زير گردن گوساله را نوازش كردي و گفتي:  شير  مي خواي .دنبال مرغ و خروس ها كردي و با دقتي شگرف به بع بعي ها و گاوها نگاه مي كردي. وقتي با احمد خاك بازي مي كردي و گردوي تازه خوردي . وقتي كه...
1 مهر 1391

مي تونست خاطره بشه!

سلام عزيزم  خوبي؟!  وقتي شنيدم مامان علي خوشتيپ قصد سفربه تهران دارند خيلي خوشحال شدم مشغول خريدبوديم كه متوجه پيامكشون شدم كه قراره يكشنبه تهران باشند ، تو خواسته ات را پيگيري مي كردي كه بابا برات ارگ بخره انگار هروقت بيرون مي آييم حتما برات بايد يه چيزي بخريم. من هم از فرصت استفاده كردم ودرحالي كه مغازه اسباب بازي فروشي بوديم براي علي يه ماشين  خريدم . با پيامك با هم در ارتباط بوديم تقريبا قرار شده بود روز سه شنبه همديگه را ببينيم اصلا فكرش را نمي كردم اينطوري بشه درست شب سه شنبه  وقتي از خريدبرمي گشتيم هوس فلافل كردي،صبح يكبار بالا اوردي دست و پايم لرزيد خيلي دوست داشتم ببرمت خونه ماماني اما اصرار مي كردي كه دوست د...
26 شهريور 1391

آخرش خاله را ديدي!

گلبوته مامان خيلي دوست داشتي خاله شادونه و دونه ها  را از نزديك ببيني با لطف مامان علي رضا اين امر محقق شد وما تونستيم  ديروز عصر شما را ببريم و از نزديك خاله را ببيني.چون برنامه زنده بود همون ديروز  هم از تلويزيون پخش شد . ايندفعه سعي مي كنم جور كنم تا بري سر برنامه عموپورنگ! خاله شادونه : ومحمد سپهر در حال انتظار: محمد سپهر در حال انتظار: و هركي روي صندلي ات مي نشست مي گفتي: اينجا جاي من بود! با هزار زحمت بردمت دستشويي همش مي گفتي:خب هرموقع ديش داشتم مي يام بيرون هرچي توضيح مي دادم بابا برنامه به هم مي خوره واگه بيرون بيايي ديگه راحت نمي دن گوشت بدهكارنبود.با آرامش توضيح دادم برنامه راديوي...
26 شهريور 1391

مباركه!

سلام عزيز دلم صبح قشنگت بخير برنده شدنت ، اول شدنت مبارك. البته همه ني ني ها قشنگ خوابيده بودن، مگه مي شه ني ني اي قشنگ نباشه يا قشنگ نخوابه.همتون عزيزين چون جيگر گوشه مامان ها و باباها هستين.چون اميد و آرزويين.گلم فقط به خاطر اينكه معتقدم آدم يا كاري را شروع نمي كنه يا بايد خوب به سرانجام برسونه  وفقط وفقط به خاطر دل كوچيكت كه دوست داري مزه برنده شدن را بچشي تصميم گرفتم توي مسابقه شركتت بدم ودر اين جا از همه دوستان كه به تاج سرم محمد سپهر سيد كوچولوي مامان راي دادن تشكر مي كنم باشه به موقع من هم جبران كنم. در اين مسابقه شما گل پسر نفر ا ول شدين.ماماني خدا كنه هميشه خوابهاي خوب ببيني. هميشه به بازي! برندگان مسابقه رو...
25 شهريور 1391

چمخاله و اوقاتي خوش:

عزيز دلم تقريبا ظهر دوشنبه 6 شهريور ساعت 12:30 اومدم مهد دنبالت تا با بابا بريم خونه و با دوست و همكار بابا كه پسر بچه اي به نام بنيامين 6 ساله داشت  به سمت چمخاله حركت كنيم. توي مسير خونه گرفتي خوابيدي من هم به سرعت وسايل سفر را جمع كردم و بعد از نماز حركت كرديم .مسير طولاني و قشنگ بود من و بابا نشده بود ناهار بخوريم ولي براي توي راه الويه درست كرده بودم. اما نمي دونم چقدر دوست بابا عجله داشت كه زود برسه هرچي اصرار كرديم  قدري توقف كرده و استراحت كنيم انگار گوششان بدهكار نبود فكر كنم ساعت 8 شب بود كه جايي ايستاديم و من تونستم چند لقمه الويه بخورم.خسته و كوفته ساعت 11 شب رسيديم محوطه قشنگي بود بعد از دوچرخه سواري با بنيامين كه پدر ...
18 شهريور 1391