سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

تاج سر مامان

با همين پاهاي كوچك

سلام عزيز دلم گلبوته ام خوبي مامان ؟ااز ديروز تا حالادل توي دلت نيست آخه قراره اين چند روزه تعطيلات تهران بريم شمال اگه خدا بخواد. عزيزم قربون اين پاهاي كوچيكت برم كه توي اين كفش هاي جديد حسابي مردونه تر شده.پنج شنبه اي بود كه بابا و ماماني رفتيم ميدان امام حسين براي يه خريد مختصر آخه شب اون روز  عروسي همكار بابا بود و دوست داشتم برات يه كفش نو بخرم .هرچند كه خيلي وقت بود كه بهت قول داده بودم مي ريم بازار ولي نشد.پنج شنبه اي هم خيلي طولش دادي براي همين نشد كه با هم بريم بازار وقتي جلسه بابا تموم شد موضوع را براش تلفني گفتم كه گفت:  ظهر مي يان دنبالمون.بعله رفتيم و برات يه كفش خوشگل خريديم.تازه يه كيف جديد مهد هم خريدي .البته خيلي...
6 شهريور 1391

وقتي محمد سپهر وزنه بردار مي شود:

سلام عزيز دلم برگزاري مسابقات المپيك لندن بهترين بهونه بود كه با  بابا يي زير  كولركنار تلويزيون دراز بكشين و سينه به سينه و نفس به نفس  مسابقات را تماشا كنين  . اينجا بود كه متوجه شدم پسرا غير از مهر و محبت مادرانه كه هر روز اونو به زبون مي يارند به كسي احتياج دارن كه اونارا در خيلي از مراحل زندگي همراهي كنه كه يكي از اون موارد : افتخار و غرور ملي يه ! يادمه يه روز بابايي به شما گفت: محمد سپهر من يه كم دراز مي كشم وقتي بازي كشتي شروع شد منو صدا بزن من مشغول آشپزي بودم كه متوجه شدم با شور و شوقي خاص بابا را بيدار مي كني كه پاشو پاشو الان برنده مي شيم ها! شايد بگي مامان چند وقت از بازي ها مي گذره و اختتاميه اش هم تمو...
5 شهريور 1391

روياي زيبا

تصميم گرفتم عكس خواب محمد سپهر را در مسابقه روياي زيبا شركت بدم .  اين عكس زماني را نشان مي دهد كه  محمد سپهر در مسير آمدن به مهد  (صبح زود) در سرويس خواب است . الهي خواب هاي خوش ببيني: بعدا نوشت: عزيزم با كد 41 در اين مسابقه شركت كردي. اين هم  لينك و نشاني مسابقه و كساتي كه باهات رقابت مي كنند. http://lavashak.niniweblog.com/post36.php مسابقه روياي زيبا: ...
4 شهريور 1391

درخشش خوشه هاي گندم!

سلام  فرشته قشنگم خوبي ، صبحي در حالي كه خواب بودي با بوسه اي از صورت همچو ماهت ،  تركت كردم . عزيزم درسته كه توي لحاف و تشك پيش ماماني خوابي ولي مي دونم كه فكرت هنوز در خوانسار و روستاست. عزيزم هنوز حرفت در گوشم زنگ مي زنه كه مي گفتي: مامان بمونيم.مامان آخه چرا بيشتر مرخصي نگرفتي كه بيشتر بمونيم.مامان خونه خاله به من خيلي خوش گذشت آخه شبها خواب هاي خوب خوب مي ديدم. مامان..... عزيزم در فرصتي كه بدست اومد درست شب عيد با دايي و ماماني و باباحاجي و خاله به سمت خوانسار حركت كرديم.در هول و استرس عيد بودم يعني عيد اعلام مي شه يا نه .افطار در پارك دليجان بوديم ، بماند كه حسابي بازي كردي  سوار هلي كوپتر شدي و قطار و بهونه گرفته ...
31 مرداد 1391

روز شكر!

سلام عزيز دلم گلبوته ام خوبي مامان ؟   ببخش كه صبحي خوابت رو به هم زدم . باور كن چاره اي نداشتم . عصر ديروز حسابي با زينب خانوم توي پارك بازي كردي درست وقتي كه به سر سفره افطار رسيديم از خستگي داشت خوابت مي برد كه با زور چند قاشقي برنج  و  خورشت قورمه سبزي بهت دادم كه فقط معده ات خالي نمونه.  بماند كه پاهايت حسابي حسابي كثيف و سياه شده بود چون بدون كفش  برعكس سرسر ه بازي مي كردي. فكر كنم ساعت دو نصفه شب بود كه از خواب بيدارم كردي كه مامان گشنمه .به سرعت برق برات غذاي را گرم كردم و خوردي.گفتم مامان جون بريم حمام چون پاهاتون خيلي كثيفه و زشته كه اينطوري با مامان برين مسجد( به خاطر اينكه مهد را سم پاشي مي كنن چهارشنبه...
28 مرداد 1391

همكاري رسانه اي

سلام عزيز دلم . گاهي احساس مي كنم شايد حرفهاي خودموني من و  شما به درد خيلي  هاي ديگه بخوره براي همين تصميم گرفتم آن مطالب را به پايگاه خبري  رسانه كودك ارجاع بدم تا ديگران هم از آن استفاده كنند. و اين طوري شد كه همكاري من با اين رسانه آغاز شد . در اين عكس  سه موضوع: اين شبها گلسرخي ،  محمد سپهر و شعرهاي رمضاني در برنامه سلام كوچولو و محمد سپهر و عمه نشيبا مشاهده مي شود: ...
23 مرداد 1391

در بهشت باز است

سلام عزيز دلم  سلام گلبوته من ديشب  شب قشنگي بود هم دلاورمردان قهرمانمان در المپيك خوش درخشيدند، هم    دل شكسته ما حريم امن پيدا كرد. گلي مامان خواب خواب بودي اما به حرمت همون امامزاده اي  كه رفته بوديم تا از اونجا  خدا را بهتر صدا كنيم ، بين دعاي جوشن كبير چند بار از لبات بوسه گرفتم ، چند بار كف دستان كوچكت را به سمت آسمون بلند كردم ، چند بار به قيافه همچو ماهت كه زير نور ماه قشنگتر شده بود نگريستم و باز خواسته ها ، حاجت هاي  دلم را به زبان آوردم. حاجت هاي دوستان ني ني وبلاگي ، اونايي كه دلشون پر مي زنه براي آغوش گرفتن ني ني ، اونايي كه خيلي ملتمس به دعا بودند ،  خاله هاي مهربون چه اونايي كه ...
18 مرداد 1391

اين شبها گلسرخي:

سلام عزيز دل مامان .اين شبها موقع افطار بعد از اينكه يه لقمه نون و پنير و سبزي با مامان و بابا مي خوري  ، شش دانگ حواست مي ره به تماشاي سريال "خداحافظ بچه" هنوز بابا اخبار 20:30 را ديده نديده كنترل را دستت مي گيري تا كسي اونو روي كانال 3 تنظيم كنه.تقريبا شعر تيتراژش را حفظي .  بعد با دقتي خاصي اونو نگاه مي كني.بماند كه همون  شبهاي اول زود اسم بازيگر اول زنش را ياد گرفتي و با غرور خاصي گفتي:" ليلا گلسرخي".يه شب كه محو تماشاي سريال بودي با خنده خودتو توي بغلم انداختي( البته من هنوز مشغول خوردن افطار بودم)  كه :  اي كاش گلسرخي مامان من بود.نزديك بود لقمه توي گلوم بپره كه با خنده ادامه دادي: يعني تو به جاي گلسرخي بودي؟...
15 مرداد 1391