سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 27 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

تاج سر مامان

اولين اركست محمد سپهر :

سلام عزيز دلم ، گل پسرم براي اولين بار موفقيتت را با چشمانم ديدم ودردلم به وجودت باليدم.عزيزم به خاطر ساعت كاري ، زياد نتونستم تورا در كلاس ارف همراهي كنم جور منو باباكشيد و چهارشنبه هاي هر هفته تورا كلاس برد البته وقتي بابا ماموريت بود با هزار سختي مرخصي ساعتي رد مي كردم و به كلاس مي بردمت.چهارشنبه اي اولين اركست شما بود و دوست داشتم از نزديك نوازدنت را ببينم.براي همين كارها را با سرعت انجام دادم ووقتي بابا اومد دنبال شما من هم همراه شما شدم  . سيد مامان رديف جلو بعد از تمريني كه شما داشتين براي ساعت 16:15 قرار شد همه والدين به اتاق شما بيان و اركست بچه هامون را تماشا كنيم....جالب بود اولين شعري كه با همراهي مربيتون خوندين: ...
30 آذر 1392

اولين برف!

عسل مامان سلام.....گلبوته مامان سلام......اول همه مبارك باشه كوتاهي موي سرت چون بعد از 3 ماه يعني بعد از عروسي دايي از فرصتي كه ديروز بابايي جلسه داشت استفاده كرديم و بدو بدو بعد از كلاس پيش دبستاني رفتيم سلماني و موهايت را قارچي كوتاه كرديم......البته به قول خودت مدل خياباني زديم كه ماشين عروس ليز نخوره...تازه آقاي ايماني (آرايشگر) كلي هم برات تابلوهاي راهنمايي و رانندگي كاشت! عزيزم دوهفته اي بود كه بابا رفته بود ماموريت و ما خونه ماماني مهموني بوديم فكر كنم به اولين برف تهران يعني جمعه دو هفته پيش بدو بدو رفتيم دربند تا يه برف بازي درست و حسابي كني......خيلي خوش گذشت....... "عزيزم هميشه به خنده و شادي" بعد با بابايي مشغول درست ...
24 آذر 1392

كاردستي و سوختگي دست!

عزيز مامان ، گل هميشه بهارم ......سلام .امروز هواي تهران آلوده آلوده ست..به خاطر همين مهدها و پيش دبستاني ها و مدارس ابتدايي تعطيله...پيش دبستاني شما هم از اين قانون مستثني نبوده....ديشب ساعت 11 شب با دادن پيامك اعلام كردند :" همكار گرامي با توجه به آلودگي هواي شهر تهران، مهدكودك فاطميه فردا چهارشنبه ، ششم آذر ماه تعطيل مي باشد."براي همين پيش ماماني گذاشتم كه سير سير بخوابي چون ديشب تا ساعت 11 شب بيدار بودي و هر چي مي گفتم بگير بخواب فردا نمي توني صبح زود بيدار بشي در جوابم تكرار مي كردي :"مامان خوابم نمي ياد". ديروز كه از مهد تحويلت گرفتم ديدم يه باند بزرگ پشت دستت بسته شده با ناراحتي گفتم چي شده محمد؟داشتي مي گفتي :مامان دستم سوخته كه مر...
6 آذر 1392

محمد سپهر و عمو قناد:

سلام عزيز دل مامان ،مادر بزرگ و عمه نرگس شب دوشنبه  ميهمون خونمون شده بودند.بابا تصميم گرفته بود كه همگي عصر سه شنبه به سمت قم حركت كنيم..فكر كنم دعاي عرفه را توي راه با راديوي ماشين گوش كردم..همين كه رسيديم عوامل برنامه "جمعه به جمعه خونه به خونه "تماس گرفتند و گفتند براي روز جمعه ساعت 10 صبح مي تونيم توي آرژانتين شبكه دو باشيم. شب و زوزهاي پر خير و بركتي بود چون چند بار زيارت حضرت معصومه (س) رفتيم و راهي جمكران هم شده بوديم.....وقتي مامان بزرگ را شاه عبدالعظيم هم برديم فكر كنم ساعت 12 شب با اونا خداحافظي كرديم .در ست صبح جمعه ساعت 8صبح حمامت كردم....و با عجله خودمان را آماده كرديم كه سر ضبط بريم.....خداراشكر خبري از ترافيك نبود ...
27 مهر 1392

خير مقدم محمد سپهردر روز جهاني كودك :

سلام گلبوته مامان  اين پست را بايد زودتر مي ذاشتم اما به خاطر  كسالت عجيب و غريبي كه پيدا كرده بودم نشد. دوشنبه اي مربي ات خاله ليلا با موبايلم تماس گرفته بود كه محمد سپهر را براي خير مقدم انتخاب كردند.تاكيد كرد كه براش لباس محلي تهيه كنم و جمله اي كه در روزنگارش نوشته را باهاش تمرين كنم. يه لباس عرب از كربلا برات خريده بودم...حوصله خيابان گردي نداشتم براي تهيه لباس..اونقدر مريض احوال بودم كه نگو.....از قضا عمويت هم آمده بود....حال نداشتم حمامت كنم...تو هم با بابا حمام برو نبودي..فقط با ليف و صابون افتادم به جون پاها و دستهايت..خداراشكر تميز بودي ولي من دوست داشتم صورتت از تميزي برق بزنه....چند باري متن را تكرار كرديم:"از طرف ه...
20 مهر 1392

روز جهاني كودك در استوديوي "سلام كوچولو"!

سلام عزيزم يكشنبه اي دوستان واحد مركزي خبر را دعوت كرده بودم كه از پشت صحنه برنامه "سلام كوچولو"به مناسبت روز جهاني كودك گزارش خبري تهيه كنند. وقتي اومدم مهد دنبالت و گفتم كه قراره استوديو را پر از بادكنك كنيم كلي خوشحال شدي.فكر كنم ما زودتر از همه رسيده بوديم به بچه ها كمك كردم و بادكنك ها را باد كرديم و بعد از آمدن دوستان خبرنگار، كار اجراي خانم وكيلي و بچه ها شروع شد... ميهمان اين دفعه "سلام كوچولو"بانوي قصه گو يا همان "عمه نشيبا" بود .خيلي خوشحال شدي كه عمه را دوباره از نزديك ديدي رفتي كنار صندلي عمه نشستي وقرار شد با هم متن هايي را اجرا كنين.سپهر راد و امير حسين و فاطمه هم آمدند.....كار گزارش خبري خيلي طول كشيد تا جايي كه سا...
16 مهر 1392

محمد سپهر و عشق بيسيم :

سلام عسلم از وقتي كه با بابا رفتي رژه و چشمت بيسيم را ديد ، يه دل نه صد دل يه پا بيسيمچي شدي واجازه ندادي كه بابا بيسيم را پس بده......دستت مي گرفتي و با فرماندهان خيالي توي ذهنت صحبت مي كردي.دستور مي دادي هواپيماي جنگي حركت كنه..تانك شليك كنه و بلاخره خونه را پادگان كرده بودي... نا گفته نمونه چفيه اي كه خانوم محمدي توي زيارت عاشورا به من داده بود كه بهت بدم را دور گردنت مي نداختي و افه اي مي آمدي كه نگو...... بيسيمچي مامان:  مادر ساعت :08:44 صبح ...
8 مهر 1392

محمد سپهر و اولين روز پيش دبستاني

 سلام عزيز دلم....سلام گل پسرم.....خوشگل پسرم.....ماه پسرم.....صبحي لباس فرمت را تنت كردم و از زير آب و قرآن ردت كردم...البته چند دقيقه قبلش از ماماني خواستم كه از پشت تلفن برات دعا كنه و آيت الكرسي بخونه ... صبح بابا مارا رسوند مهد ..البته چون مهد شما كلاس پيش دبستاني داره خواستم كه فعلا امسال هم همين جا باشين.....ديشب تا كي بيدار بودم تا پايين شلوارت را پس دوزي كنم وروي تك تك وسايلت اسمتو بنويسم و بر چسب بزنم. عزيز دلم چقدر لباس فرم بهت مي ياد...ماشاء‌الله ..لاحول ولا قوه الي بالله دوستان قديمي ت را مي ديدي عكس مي نداختي بماند كه كيميا و فاطمه را بوس كردي اونو هم از گردنت آويزان شده بودن و بوسه بارانت كرده بودن. ايست...
1 مهر 1392

محمد سپهر و هفته دفاع مقدس

شهدا از دست نمی روند، به دست می آیند . شهید سید مرتضی آوینی دنیا مشتش را باز کرد .   شهدا "گل" بودند و ما "پوچ ".   خدا آنها را برد و زمان ما را ... هنوز داغ از دست دادن اولين فرزندش را فراموش نكرده بود كه مجبور شد دومين و آخرينِ فرزندانش را با سربند سبز راهي جبهه كند تا به كُندباوران غرب بفهماند كه «ما از سوختن نمي‌ترسيم. پروانه‌هاي عاشق نوريم و هر جا كه نور ولايت است، گرد آن حلقه مي‌زنيم. پيام ما استقامت است و اين نوري است كه فراتر از زمان و مكان و خزائن معنوي «فَاسْتَقِم كَما اُمِرتَ و مَنْ تابَ مَعَك» بر ما تابيده است و اين چنين آينده از آنِ ماست. «وَ العاقبةُ لل...
31 شهريور 1392